#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_26


- نه گلم سوگل و سهراب برگشتن ...

با این حرف مامان گوشی از دستم افتاد باورم نمی شد که برگشته باشن اونم به این زودی شوک زده خیره ی سرامیکهای کف سالن بودم .... وای خدا حامی اگه بفهمه چی میشه ... دوباره تحقیر دوباره دعوا ... نمیدونم چقدر به زمین زل زده بودم که با صدای باز شدن در سالن و پیچیدن بوی رودریگز دلم زیرو رو شد ترس از خشم این مرد .... این مرده به اصطلاع همسر ...

از جام بلند شدم ..

با قدم های لرزان به طرفش رفتم مثل دوماه گذشته سلام زیرلبی گفتم ، کیف و کتش و از دستش گرفتم و اويزان كردم وقتی از اتاق برگشتم رفته بود دست و صورتش و بشوره براش چایی اماده کردم خودم را مشغول آماده كردن شام در آشپزخونه كردم ... میز و چیدم رفتم بیرون گفتم شام اماده است

- برو میام

عادتش بود مثل یه خدمتکار باهام برخورد کنه ... رفتم منتظر اقا نشستم تا تشریف بیارن ولی دل توی دلم نبود هم دلم می خواست برم خانواده ام رو و سوگل و ببینم هم نمی خواستم برم

توی سکوت داشتیم شام می خوردیم

- آب بده

نگاهی به میز کردم وای لیوان یادم رفته بود ... از جام بلند شدم لیوانا رو از توی آبچکون برداشتم

گفت : چیه حواست نیست نکنه عشقت برگشته ...

با این حرفش هول شدم و لیوانا از دستم افتاد هزار تیکه شد قلبم مثل گنجشکی که اسیر شکار شده باشه میزد

از جاش بلند شد گفت : نه واقعا یه چیزی شده که تو انقدر هولي بگو چی شده

- هیچ هیچی نشده شکستنی میشکنه دیگه ...

- اِه شکستنی میشکنه ... من گوش مخملیم به نظرت ... من که می فهمم چی شده اون وقت حال تو یکی رو خوب میگیرم ،. صبر کن


romangram.com | @romangram_com