#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_23
حامی زنگ زد و در با صدای تیکی باز شد قبلا هم خونه ی پدری حامی اومده بودم یه خونه ویلایی بزرگ و مدرن ...
من خیلی تو بند این چیزا نبودم آدم تو یه خونه ی کوچیکم می تونه خوشبخت باشه کافیه قانع باشه اون وقت خوشبختی رو احساس میکنه البته با کسی که دوسش داشته باشه ...
برعکس من سوگل عاشق تجملات بود ... من عاشق خونه های درخت دار بودم ...
همیشه بهار توی باغچه خونمون ریحون می کاشتم ...
با صدای حامی به خودم اومدم ...
- چیه ماتت برده آدمم انقد ندید بدید
- هر چی خودت هستی به من لقب نده
مچ دستمو توی دست قدرتمندش فشرد گفت : بلبل زبون شدی ؟ حقته توی خونه بپوسی ...
در ورودی رو باز کرد ... با هم وارد سالن شدیم ...
مامان حامی که مادرجون صداش میکردم با چهره ی خندون به طرفمون اومد ...
- الهی مادر فدای قد و بالای رعنات بشه حامیم خیلی شیک مامانشو بغل کرد مامانجون
من و کشید توی بغلش اروم گفت : این پسره من که اذیتت نمیکنه ... میدونم اخلاقش تنده... ولی دلش مهربونه
لبخندی زدم که از هر گریه ی دردناک تر بود ...
romangram.com | @romangram_com