#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_21

تا حالا به هیچ مردی انقدرنزدیک نبودم ... حتی سهراب که نامزدم بود ...

سوالی نگاهش کردم

با چهره ی اخمو گفت : کجا خانوم اقور بخیر ...

- قهوه گذاشتم برات میرم بخوابم

- اِه خوابت میاد ...

سری تکون دادم

- اول جورابمو در بیار پاهام درد میکنه کمی ماساژ بده بعدهرقبرستونی خواستی برو ...

" تا حالا شده حقارت وتا عمق وجودت احساس کنی ...آخ که هیچ دردی بالاتراز درد حقارت نیست "

- چیه وایستاده خوابت برده زود باش خسته ام با بروبچ فوتبال بودم پاهام درد میکنه ... توام که فکر نکنم جز کلفتی کاری بلدباشی ؟

حرف زدن بااین مرد هیچ سودی نداشت جورابای سفیدشو ازپاش در اوردم " لعنتی حتی جوراباشم بوی گس رودریگز میداد ... "

تو دلم گفتم : هه اقای حامی پارسا کجای کاری که یه پا مساژورم الکی اون همه پول ندادم تاهیچی بلد نباشم ...

آروم شروع کردم به ماساژه پاهاش میدونستم کدوم رگها رو بگیرم تا خستگیش رفع بشه ... تقریبا یه ربع ماساژ دادم ...

گفت : نه بدرد یه کاری میخوری برای امشب بسه برو ...

از جام بلند شدم یه تشکرم بلد نبود ....



romangram.com | @romangram_com