#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_15
- باشه قبول میکنم
پوزخندی زد گفت میدونستم قبول میکنی ... و جلوتر از من رفت سمت ورودی خونه آقاجون اینا ...
وقتی آقاجون و بقیه فهمیدن که قبول کردم تعجب کردن ... آقاجون گفت : اگه راضی نباشم هر کاری میکنه که این وصلت نشه حتی به قیمت آبروش ... اما من یه کلام گفتم : من که می خوام ازدواج کنم مهم نیست اون شخص یه زمانی عاشق خواهرم بوده ...
همه چیز به سرعت پیش رفت ... مثل یه کابوس .. از سوگل و سهراب خبری نداشتیم ... قرار بود من نقش خواهرمو بازی کنم بشم سوگل و سوگندی که با عشقش به یه سفره مهم کاری رفته و دلش نیومده نامزد عزیزش تنها بره
" ههه چه نمایش نامه ی ناعادلانه و مسخره ای ... نگاهی به عروسی که توی ایینه بود کردم عروسی که نقش خواهرشو قرار بود برای یه ملت بازی کنه " حتی لباس عروسشم انتخاب خودش نبود ... هیچ کدوم نه شوهر نه جهیزیه و نه انتخاب لباس ... بغض بدی توی گلوم گیر کرده بود ... وقتی با صدای آرایشگر که گفت : آقای دوماد اومدن شنلم و روی سرم کشیدم ... قلبم از ترس و هیجان بی تابی میکرد ... امشب چی میشه خدایا ....
اون عطر گس لعنتی زودتر از خود حامی اظهار وجود کرد ... از زیر شنلم نگاهی به قامت بلند و استوارش انداختم ... کت و شلوار مشکی با بهترین برند به تن داشت با بلوز سفید و کروات فرانسوی ...
تنها بدون هیچ عکاس و فیلم برداری
با قدمهای محکم به سمتم اومد و دست گل رز قرمزی که دستش بود تقریبا پرت کرد بغلم ...
" متنفرم از رنگ قرمزت ای رزهایی که مسداق عاشقان هستین ... عشق چه واژه ی غریبی شدی برام "
حتی از زیر شنلمم نگاه متعجب آرایشگر و زیر دستاشو می تونستم حدس بزنم
عروسی تنها و دومادی بدون ساق دوش براشون جای تعجب داشت ...
بدون هیچ حرفی همراه حامی از پله ها پایین رفتم ... اون جلو رفت و من دامن پف لباسمو بالا گرفتم و از دنبالش روان بودم کنار ماشین مشکی گل زده اش ایستادم بدون اینکه در جلو رو باز کنه رفت پشت رُل نشست ... برام سخت بود که هم شنل و نگهدارم هم گل و هم درو باز کنم به سختی در ماشین و باز کردم .. نشستم
حامی صورتمو هنوز ندیده بود ...
صبح با آقاجون و بابای حامی پیش یکی از دفتر ازدواج های آشناشون رفته بودیم برای عقد ...
romangram.com | @romangram_com