#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_14
مجبوری از جام بلند شدم .. دستی به لباسم کشیدم دنبال حامی رفتم
توی حیاط کنار تک درخت بید مجنون ایستاده بود ... رفتم رو به روش ایستادم سرمو بلند کردم تا چهره شو درست ببینم یهو سرشو روی صورتم خم کرد روی صورتم ....
با ترس داشتم به حامی که با خشم و نفرت داشت نگاهم میکرد ... نگاه میکردم
وقتی سرش اومد جلو و دوباره اون بوی گس رودیگز پیچید توی مشام دلم زیرو رو شد از ترس ... ترس از این مرد
با صدای خشداری گفت : تو باید تقاص پس بدی تقاص کار خواهرتو ... تو فردا شب باید عروس بشی فهمیدی عروس خونه ی من ... هرم نفس هاش با بوی سیگارو بوی رودیگز یکی شده بود ...و چنگ میزد به دلم ....
" سوگل چطور تونستی فرار کنی ...."
با صدای که ترسم رو اشکار میکرد گفتم : اگه قبول نکنم چی ... چرا باید تقاص کاربقیه رو من بدم ؟
حامی پوزخندی زد گفت : ادامه بده
" بی ادب مسخره میکنه "
یهو دوباره سرش اومد جلو که سرمو عقب کشیدم
انگشت اشاره شو طرفم گرفت گفت : تو که دوست نداری آبروی اقاجون بازاریت توی محله و بازار فرش فروشا بره هااا یا عمو و بابای خودت دلت می خواد ... اگه قبول نکنی من آبروی همتونو می برم میدونی که می تونم کاری میکنم که هیچ کدومتون نتونید سرتون رو تومحل بالا بگیرید ... همین حالا جواب میدی قبول میکنی زن من بشی و خانواده ات در امان باشن یا نه من برم همه جا جار بزنم که اهای ایهاالناس..ِ. نامزد من با پسر عموی گرامیش رو هم ریختن و فرار کردن و یک میلیارد منم برده ... اینطوری دیگه هیچ وقت آبروتون بر نمیگرده اما خوب من آدمه خوبیم یه فرصت به خواهر خائنت و خانواده ات میدم باید سپاس گذار باشین
" یه ادم چقدر می تونه نفرت انگیز باشه
دست به سینه شد گفت : یالا جواب بده قبول میکنی
" خدایا قبول نکنم چی بشه .. قبول کنم چی ... بهتره قبول کنم آبروی خانواده ام از منه مریض مهم تره "
romangram.com | @romangram_com