#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_11

هانیه پشت کمرمو نوازش کرد ... سوسن برام شربت اورد ... آیا می تونستم با این وضعیت کنار بیام ؟

بابا و بقیه برگشتن خونه فقط عمو پیش اقاجون موند .. حال اقاجون فعلا خوب بود ... فشارش بالا رفته بود و دکتر گفته بود اگه دیرتر آورده بودین احتمال سکته داشته باید خیلی مواظب می بودیم تا خدای نکرده سکته نکنه ... قرار شد فردا صبح مرخصش کنن ...

روی تختم دراز کشیده بودم اما نگاهم به تخت کنارم بود که حالا خالی بود .. دیگه سوگلی نبود ... از یاداوری اینکه سوگل و سهراب الان کنار هم هستن ... قلبم فشرده شد و چیزی توی دلم تکون خورد قطره اشکی از گوشه ی چشمم چکید ...

صفحه ی گوشیمو باز کردم

عکس دسته جمعی مون روی صفحه گوشیم بود رفتم توی آهنگام و آهنگی از علی عبدالمالکی پلی کردم ...

خوشبه حالت که من و یادت نیست

خوش به حالت که فراموشت شد

خوش به حالت که از این تاریکی

یه ستاره سهم آغوشت شد

خوش به حالت که دلت آرومه

خوش به حالت که پریشون نیستی

خوش به حالت که من و یادت نیست

خوش به حالت که پشیمون نیستی

خوش به حالتون با هم خوشحالین

خوش به حالتون باهم خوشبختین

romangram.com | @romangram_com