#دریا_پارت_8
توراه همش سرم پایین بودونمی دونستم داریم کجامی ریم حتی این کافی شاپی هم که می گفت نمی شناختم باتوقف ماشین راننده ازماشین پیاده شدودرو واسمون بازکردتاپیاده شیم
_آقاکی بیام دنبالتون؟
-هروقت کارمون تموم شدبهت خبرمی دم آقای رادمنش به سمت کافی شاپ به راه افتاد منم پشت سرش رفتم مسول کافی شاپ بادیدنمون به استقبالمون اومد
_سلام آقاخوش اومدین
یه نگاه به من انداخت منم سرموانداختم پایین آقای رادمنش بالحن صمیمانه جواب داد
-سلام شهرام یه جای خلوت می خوام
-بفرماییدطبقه ی بالا اون جاکسی نیست
باهم به طبقه بالا رفتیم واقعاجای دنجی بود بعدازاینکه آقای رادمنش نشست منم روبه روش نشست
-چی میل داری دخترم؟
باشنیدن دخترم سرموبالاگرفتم راستش ازلحن پدرانش خوشم اومد
-فرقی نمی کنه
دوتاقهوه وکیک شکلاتی سفارش داد
-دخترم نمی دونم بایدازکجاشروع کنم 18سال پیش بعدازبه دنیااومدنت منومادرت توروگم کردیم وهرجاروگشتیم نتونستیم پیدات کنیم اون موقع برادرت آرشام که دیروزدیدیش 10سالش بود 2سال بعدازگم شدنت مادرت نگین سکته کردوازدنیارفت وآخرین خواستش ازمن این بود که تورو پیداکنم حالاتونستم این کاروانجام بدم وبه وصیتش عمل کنم من یه کارخونه دارهستم وازنظرمالی چیزی کم ندارم واین کافی شاپ مال منه این حرفاروبرای این نزدم که فکرکنی خواستم مال وداراییموبه رخت بکشم فقط خواستم بدونی خانواده ی واقعیت فقیرنبوده وتوروبه خاطرکمبودپول سرراه نذاشته برادرت آرشام متخصص قلبه وخیلی تورودوست داره رفتاراون روزشم بزاربه حساب اینکه هنوزنتونسته برگشتنت روباورکنه
_عکسی ازمادرم دارید؟
گوششیش رودرآورد وبه سمتم گرفت بادیدن عکس مادرم نتونستم جلوی خودموبگیرم وبی اختیارگفتم اینکه منم
پدرم بالبخند گفت درسته توخیلی شبیه نگین هستی مخصوصاچشمات
romangram.com | @romangram_com