#دریا_پارت_61


-حالاکه نمی خواین جواب بدین پس برین به مهموناتون برسین منم به بهونه ی خستگی پایین نمی یام تاطبق فرمایشتون دوروبرپسرعموتون نباشم آقای رادمنش ..

به سمت اتاقم رفتم وسرموتوبالش فروکردم تاکسی صدای هق هقمو نشنوه خدایا من بایدچی کارکنم؟تاکی بایدتحمل کنم؟

آرشام

گقت اگه دلیلموبگم ازاین خونه می ره مگه همینونمی خواستم پس چراسکوت کردم وچیزی نگفتم چراوقتی باهام مثل غریبه هاصحبت می کرد احساس کردم چیزی در درونم شکست؟من چرااینقدر سنگدل شدم که به راحتی دل دیگرانومی شکنم؟اه..چرادوست داری بااین حرفات دلموبسوزونی؟...بااومدن رهام رشته افکارم پاره شد

-دریا کجاست؟

-خسته بود به اتاقش رفت

باناراحتی گفت دلیل این کارات چیه آرشام؟

-دلیل کدوم کارام؟

-چراهروقت می رفتیم بیرون دریاروباخودت نمی آوردی؟

-چون ترجیح می دادباپرهام بره بیرون

-یعنی بهش می گفتی می خوای بامابیای بیرون؟

جواب من فقط سکوت بود درواقع هیچ وقت دوست نداشتم دریارو وارد جمعمون کنم

-آرشام تاکی می خوای به این بچه بازیات ادامه بدی؟



باعصبانیت گفتم کدوم بچه بازی؟اینکه اون دخترقاتل مادرمه بچه بازیه؟


romangram.com | @romangram_com