#دریا_پارت_6
-دخترم سرتوبالابگیر
سرموبالاگرفتم روبه روم یه مردتقریباچهل وپنج شیش ساله باکت وشلوارمشکی که معلوم بودخیلی گرونه به همراه یه پسرجوون تقریباهم سن پرهام باشلوارجین وپیراهن سرمه ای که جذب بدبش بود وحسابی خوش تیپ بود(ای ول به مامانم یه چیزی می دونه وجواب مثبت بهشون داده چون این طورکه معلومه حسابی پول دارم هستن نمی گم مافقیریم سطح زندگیمون متوسطه وبه همینم راضیم)اماچرا پسره که مثلاداماده کت شلوارنپوشیده همشم سرش پایینه بالاخره آقاافتخاردادوسرشوبالا آوردیه لحظه ازاینکه خواستم قیافشوببینم پشیمون شدم همچین اخم غلیظی داشت که احساس کردم بایدبرم شلوارموعوض کنم امابعدازینکه یه ذره روصورتم دقیق شد اخماشوبازکردوزیرلب گفت مامان ودوباره اخم کردوسرشوانداخت پایین ای بابامردم خوددرگیری دارنا نکنه باباش که داره لبخندمنونگاه می کنه دامادباشه ومنم عروس یعنی قراره بشم مامان این پسره؟؟مرده یه لحظه ازجاش بلندشدواومدبه طرفم منم ناخواسته ازجام بلندشدم ومنتظربودم ببینم می خوادچی کارکنه که منو محکم توآغوشش گرفت واجازه ی هرعکس العملی روازم گرفت این مرده داره چی کارمی کنه؟مامانم هم فقط داره نگاه می کنه همه چیزه این خواستگاری غیرعادیه الآنه که مرده یه صحنه ی +18روایجادکنه زیرلب گفت دخترم وازم جداشدوبدون اینکه ازم چشم برداره سرجاش نشست الاخره من نفهمیدم قراره بشم عروسش زنش یادخترش؟اون پسره هم که فقط بلده اخم کنه باعصبانیت ازجاش بلندشد
-پدرمن توماشین منتظرتم
بیشترازاین نمی تونستم فضولیموکنترل کنم وبه زبون اومدم
_مامان اینجاچه خبره؟ نمی دونم چرااون مردباشنیدن لفظ مادراززبون من لبخندازلبش محوشدونگاش رفت سمت مامانم ومنتظربودتامامانم جواب بده
مامانم بابغض گفت اون آقا.....اون آقا پدرته واشکاش سرازیرشد چی گفت؟..پدر؟...پدرمن که مرده...باباعلی من وقتی 10سالم بودمرده....
-مامان این حرفایعنی چی؟
مامانم فقط هق هق می کردونمی تونست حرف بزنه ولی اون مرد به جاش جواب داد-راحله خانم مادرواقعیت نیست منم پدرتم...پدرواقعیت
نمی تونستم بیشتر از این اونجا بمونم ظرفیتم تکمیل شده بودوتحمل حرف دیگه ای رونداشتم به اتاقم رفتم ودروقفل کردم صدای مامانم می اومدکه می گفت آقای رادمنش لطفابهش مهلت بدین من هنوزچیزی دراین موردبهش نگفتم
_باشه لطفاباهاش صحبت کنیدمن18ساله دارم دوریشوتحمل می کنم بیشترازاین دیگه نمی تونم تحمل کنم می خوام هرچه زودتربرگرده پیشم
-چشم خودم باهاش صحبت می کنم باشنیدن صدای درفهمیدم که رفت
اگه این قضیه واقعیت داشته باشه پس پرهام وپریا پسرعمو دخترعموی من نیستن یعنی من قراره عزیزترین کسای زندگیم وازهمه مهم ترمامانوازدست بدم من نمی تونم بدمن اونادووم بیارم اگه مامانموازدست بدم می میرم نمی دونم چندساعت گذشته بودکه باصدای مادرم ازفکروخیال خارج شدم
-دریاجان بیداری؟دخترگلم ...دریای مامان (هروقت باهاش قهرمی کردم این جوری صدام می زدتاآشتی کنم)ولی من که الآن بامامانم قهرنیستم باشنیدن صدای گریش بی معطلی دروبازکردموبغلش کردم حالانوبت من بود
-مامان جونم مامان گلم توکه می دونی من تحمل گریه وناراحتیت روندارم پس چراگریه می کنی؟توروخداجون دریادیگه گریه نکن
romangram.com | @romangram_com