#دریا_پارت_59


بااین حرفم آرشام به طرفم برگشت وبدون اینکه چیزی بگه باعصبانیت ازآشپزخونه خارج شد این پسره چش بود؟...بعدازخروج ازآشپزخونه به سمت مبل دونفره ای که خالی بودرفتم پدرم وعمو ورعناخانم درحال صحبت بودن رهام رومبل تک نفره روبه روم نشسته بود وباگوشیش ورمی رفت وخبری ازآرشام نبود پدرم که تازه متوجه من شده بود گفت

-دخترم امروزباپرهام بودی بهت خوش گذشت؟

بااومدن اسم پرهام توجه همه ازجمله رهام که اخم غلیظی داشت بهم جلب شد بالبخندی که نشونه خوش حالی ورضایتم بود گفتم آره بابایی خیلی خوش گذشت



-ازصبح تاحالاکجاهارفتی؟

-بادخترعموم رفتیم به شرکتی که پرهام توش کارمی کرد وبعدشم رفتم پیش مامان راحله وعصرهم رفتیم شهربازی

-دخترم یادت باشه یه شب که سرم خلوت بودازشون دعوت کنی برای تشکر

-چشم بابایی

وپدرم دوباره مشغول صحبت با عمو وزنموشد منم توفکربودم که رتبموچجوری به بابام بگم اصلاًبهتره وقتی دانشگاه قبول شدم رتبموبهش بگم این جوری هیجانش بیشتره باتکون خوردن مبل متوجه حضوریک نفرکنارخودم شدم بادیدن رهام که برخلاف روزمهمونی اخم کرده بودمتعجب شدم وهم زمان آرشام اومد ورومبل تک نفره روبه رومون نشست وبااخم من ورهام رو زیرنظرداشت باصدای جدی رهام به طرفش برگشتم

-چرا همیشه باید باپرهام بری بیرون؟

-چونکه پرهام غریبه نیست پسرعمومه

-چرارفته بودی محل کارش؟ حتماًچونکه پسرعموته آره؟

منم درحالیکه بغضم گرفته بود وازرفتاررهام تعجب کرده بودم سرموبه معنی آره تکون دادم بااین کارم رهام مثل آتش فشانی که درحال فوران باشه باعصبانیت ودرحالیکه سعی می کرد صداش بالاترنره گفت

-مگه من پسرعموت نیستم؟پس چراهروقت بابچه هامی رفتیم بیرون همراه آرشام نمی یومدی وبیرون رفتن باپرهاموترجیح می دادی

بااین حرفش بغضم ترکیدرهام که بادیدن اشکای من آروم ترشده بود دستشوروشونم گذاشت


romangram.com | @romangram_com