#دریا_پارت_58
من وپریا ازجامون بلندشدیم وپرهام هم همراهمون اومد باخارج شدن ما ازاتاق هم زمان دراتاق روبه رویی هم بازشد ویه مردتقریباهم سن وسال پرهام ازش خارج شد آرام هم که به نظرکلافه می یومد ازجاش بلندشد اون مردباخوش رویی به سمتمون اومد روبه پرهام گفت مهموناتو معرفی نمی کنی؟
پرهام که تمام حواسش پیش آرام بودباکلافگی دستشوپشت گردنش کشید
-ایشون خواهرم پریا وایشونم دخترعموم دریا
روبه من وپریا ادامه داد ایشون دوست وشریکم آرمین درحالیکه صداش می لرزید گفت ایشونم خواهرشون ومنشی شرکت خانم آرام رادفر
آرمین درحالی که نامحسوس به پریانگاه می کرد گفت ازآشناییتون خوشبختم
آرام برخلاف زمان ورودمون به شرکت کلافه بود ومدام باناراحتی به من وپرهام که کنارهم ابستاده بودیم نگاه می کرد بااین رفتارش متوجه شدم آرام هم نسبت به پرهام بی میل نیست وازاین بابت خوش حال بودم..باخروج ازشرکت به پدرم زنگ زدم وبهش خبردادم می رم پیش مامان راحله وقبل ازشام باپرهام برمی گردم مامان راحله باشنیدن رتبم خیلی خوش حال شد ناهارپیش مامان راحله موندم وعصرباپرهام وپریارفتیم شهربازی وحسابی بهمون خوش گذشت حالابماندکه چقدرسربه سر پرهام گذاشتیم... طبق قرارمون قبل ازشام منو رسوندن خونه باپیاده شدن ازماشین پرهام رهام هم ازماشینش پیاده شد وبه سمتمون اومد باخوشرویی
بامن وپرهام وپریا احوال پرسی کرد بعدازراهی کردن پرهام وپریا همراه رهام وارد خونه شدم رهام باحسرت پرسید
-معلومه خیلی بادخترعمووپسرعموت صمیمی هستی
-درسته علاوه براین خیلی برام عزیز هستند
این حرفم ازصمیم قلب بود چون بعدازمامان راحله برام خیلی عزیزن...باورودم به خونه اولین کسی که دیدم پدرم بود بعدش آرشام وپدر ومادررهام بدون اینکه نیم نگاهی به آرشام بندازم به همه سلام کردم بعدازعوض کردن لباسم چون تشنم بودبه آشپزخونه رفتم بادیدن آرشام پشیمون شدم وخواستم برگردم امادیرشده بودچون سوسن جون بادیدنم به طرفم اومد
-سلام دخترم چیزی لازم داری؟
-سلام سوسن جون اگه می شه یه لیوان آب بهم بدین
بعدازخوردن آب لیوانوبه سوسن جون دادم
-دخترم ایشالاخیره خیلی خوش حالی
خندیدم وگفتم آره خیره
romangram.com | @romangram_com