#دریا_پارت_52
ازجوابی که شنیدم ناراحت نشدم ازاینکه دریا ازش طرفداری کرد ناراحت شدم یعنی حسودیم شد ..پدرم ازپرهام خواست تاکمی بشینه ولی پرهام قبول نکردودریابرای همراهیش رفت
دریا
به همراه پرهام ازعمارت خارج شدم قبل ازاینکه دروبازکنم پرهام روبه من گفت
-برادت رودوست داری؟
مرددبودم جواب بدم نمی تونستم به پرهام دروغ بگم
-راستش من آرشام روبه عنوان برادرم دوست دارم ولی اون هنوزنتونسته منوبه عنوان خواهرش قبول کنه واحساس می کنم ازمن خوشش نمی یاد
-ولی به نظرمن این طورنیست
-چی باعث شده این طوری فکرکنی؟
-چون من خودم دوتاخواهرکوچولودارم ومی تونم محبت وتوجه برادرنسبت به خواهرش رودرک کنم
-امیدوارم این طور که تومی گی باشه...
-حتماًهمین طوره...
بعدازرفتن پرهام ذهنم درگیر حرفاش بودیعنی ممکنه آرشام منوبه عنوان خواهرش دوست داشته باشه؟
آرشام
منوباش فکرمی کردم دوست پسرشه ای کاش به جای اینکه برای دریامثل برادرباشه دوست پسرش بود چون باوجود پرهام دریا منو نمی بینه مخصوصاًحالاکه پدرم پرهام روتاییدکرده وبه دریا اجازه داده هروقت خواست باپرهام بیرون بره..بعدازمهمونی دریا هیچ توجهی به من نداره وفقط موقع صبحانه وشام که پدرم پیشمونه دریارومی بینم ناهار توآشپزخونه می خوره وبقیه اوقات هم یاتواتاقشه ویاباپرهام می ره بیرون وشب باخوش حالی تمام اتفاقاتی که درطی روزهمراه پرهام براش افتاده تعریف می کنه وکاری هم به کارمن نداره
romangram.com | @romangram_com