#دریا_پارت_51
وبعد به من اشره کرد
-ایشونم پسرم آرشام رادمنش هستند
بدون اینکه دستشو جلوبیاره خیلی رسمی گفت
-ازآشناییتون خوشبختم
-منم همین طور
پدرم روبه پرهام گفت
-پسرم ازت خواستم بیای داخل تا بابت زحمت هایی که این چند مدت بهت دادم ازت تشکرکنم
-این چه حرفیه؟
دستشودورشونه ی دریاحلقه کرد
-دریاخواهرعزیزمنه
با نیم نگاهی که به من انداخت فهمیدم درواقع مخاطب حرف آخرش من بودم پسره ی لعنتی با این کارش خواسته بهم بفهمونه دریافقط خواهراونه و من به برادرهیچ حقی نسبت به دریا ندارم دوست داشتم بادستام خفش کنم اماسعی کردم به خودم مسلط باشم باپوزخندروبه پرهام گفتم
-شما کار یاشغلی هم دارید منظورم به جزبیرون رفتن بادریاست..
دریادرحالیکه توبغل پرهام بود پشت چشمی نازک کردوبه جای پرهام جواب داد
-پرهام معماری خونده ودرحال حاضرتویه شرکت که بادوستش شریکه کارمی کنه وشرکتش فاصله ی زیادی با اینجانداره
romangram.com | @romangram_com