#دریا_پارت_46
بااین حرف مادرم یادآرشام افتادم باوجوداینکه هیچ بدی بهش نکردم ازم متنفره ومنم ازدیشب تصمیم گرفتم ازش متنفرباشم اما مامانم گفت دلم باید مثل دریا بزرگ باشه یعنی ببخشمش؟بااون حرفایی که دیشب بهم زد چطوری می تونم آرشام روببخشم؟چطورمی تونم ازش متنفرنباشم؟باشنیدن صدای اذان ازجام بلندشدم تانمازبخونم بهترین راه خارج شدن ازاین سردرگمی کمک خواستن ازخداست....بعدازخوندن نمازباخودم قرارگذاشتم این نفرتوفراموش کنم ویه فرصت دیگه به آرشام بدم ازخداخواستم کمکم کنه تارفتارآرشام باهام بهترشه بااینکه می گفتم آرشام یه غریبه ست اماقلباًنمی تونم فراموش کنم آرشام برادرمه وبایددوستش داشته باشم
باشنیدن صدای پریا چادروسجاده رو جمع کردم ورفتم پیشش
-سلام پری خانم
-سلام دریا دیوونه ی خودم
مامانم ازجاش بلندشد
-کجا می ری مامان؟
-می رم آشپزخونه تا ناهاردرست کنم
-نه مامان ناهارامروزومن وپریاآماده می کنیم
باچشم به پریا اشاره کردم تا اونم اصرارکنه
-آره زنمودریاراست می گه بزارناهارامروزو مادرست کنیم شماهم بهتره استراحت کنید
وهمزمان از جامون بلندشدیم وبه آشپزخونه رفتیم به محض اینکه ازدیدمامانم خارج شدیم پریایه سیخونک به پهلوم زد
-این چه حرفی بود زدی؟من کی غذادرست کردم که دفعه دومم باشه؟
دستموبه معنی خاک برسرت بالابردم
-بالاخره ازیه جایی باید شروع کنی تاکی می خوای این طوری ادامه بدی؟خیرسرت چندسال دیگه باید ازدواج کنی اون وقت می خوای چی کارکنی؟
پریابابی خیالی جواب داد حالاکوتااون موقع...
romangram.com | @romangram_com