#دریا_پارت_43


آروم زدتوسرم وگفت دریا توروخداسعی کن بزرگ شی می ترسم بااین رفتارای بچگونت بترشی بمونی رودستمون

باعصبانیت گفتم پرهام....اینارو ولش کن بابام اجازه داد امروزپیش مامان راحله بمونم وفردایرگردم خونه

-راست می گی؟چه بابای خوبی داری ببینم تابه حال بهت گیرنداده که چرامن همش می یام دنبالت؟

-نه چون قبلش مامان راحله باهاش صحبت کرده پرهام توچطورکارمندی هستی بااینکه چندروزه دیربه کارات می رسی شریکت عذرتونمی خواد؟

-چون شریکم که دوست صمیمیم محسوب می شه مثل خودم بعضی اوقات دیرمی رسه سرکارومنم مجبورم درعوض دیرکردنای اونونادیده بگیرم درضمن چندباری هم که باهم رفتیم بیرون من ازمرخصی ساعتی استفاده کردم

بی مقدمه پرسیدم پرهام توقصدازدواج نداری؟



هول شد

-خب...چیزه می دونی...اون..نه یعنی...اه ببین آدموبه گفتن چه چیزایی وادارمی کنی

-من که چیزی نگفتم یه سوال ساده پرسیدم وحالاهم جواب می خوام

-نمی دونم موقعش که بشه بهت می گم

با این حرفاوحرکتایی که ازش دیدم فهمیدم دلش جایی گیرکرده

-باشه ولی باید قول بدی بهم بگی

-باشه خوشگل خانم قول می دم

بااین حرفش یاد دیشب افتادم که آرشام به رهاگفت خوشگل خانم چقدردوست داشتم یه روزآرشام این حرفوبهم بزنه باید این آرزو روباخودم به گورببرم چون با این کاری که امروز کردم فکرنکنم زندم بزاره


romangram.com | @romangram_com