#دریا_پارت_4

می دونستم داره شوخی می کنه به خاطرهمین بعدازاین حرفش همه زدیم زیرخنده​

-بچه هابیاین نهارحاضره ​

پرهام گفت نه زنمو بایدبریم خونه مامانم منتظرمون

-باشه پسرم هرطورراحتید​

پرهام به طرفم اومدوبه گرمی بغلم کرد

-خوش حالم خواهرکوچیکه ​

-منم خیلی خوش حالم اگه کمک تونبودموفق نمی شدم ​

واقعا همینطوربود دراین مدت پرهام همیشه مثل یک برادربزرگ تر درکنارم بودوهروقت مشکلی داشتم بهم کمک می کرد حتی موضوع زخم معدموفقط پریاوپرهام می دونستن چون نمی خواستم مامانم ناراحت بشه بهش چیزی نگفتم پرهام 27سالشهومعماری خونده وتویه شرکت که بادوستش شریکه کارمی کنه پریاهم پثل من 18سالشه وامسال کنکورداد همیشه باهم مثل دوتاخواهربودیم وتومدرسه هم پشتیبان هم دیگه بودیم من هنوزتوبغل پرهام بودمواین خاطراتو مرورمی کردم که پریابا یه سرفه ی مصلحتی گفت می بخشیدمثل اینکه منم امروزکنکوردادما چراکسی منوتحویل نمی گیره؟

به شوخی به حالت قهرروشوبرگردوندپرهام منوول کردورفت سراغ پریاومحکم بغلش کردبه اندازه ای محکم که فکرکنم استخوناش خردشد​

-آی نخواستم بابااستخوناموشکستی این جوری اگه دانشگاهم قبول شم نمی تونم برم​

پرهام کمی ازفشارش کم کردوگفت خواهرگلم توهم خسته نباشی​

روبه هردومون ادامه داد

_امیدوارم هرچی دوست دارید قبول شید​

بعدازهمراهیشون دروبستم ویه نگاه به خونه ی کوچیکمون انداختم که بامامانم توش زندگی می کردیم همیشه تنهاهم بازیم توخونه پدرم بود وهروقت که ازسرکارمی اومدباهام بازی می کردزمانیکه 10سالم بودپدرم دراپربیماری سرطان فوت کردومنومامانموتنهاگذاشتبددازاون باحقوق پدرم که بعدازمرگس بهمون می دادن زندگیمونومی گذرونیم مامانم خیاطی می کنههروقت می خواستم کارکنم مامانم اجازه نمی داد می گفت دوست داره درس بخونم وبه جایی برسم وپول کلاس کنکوروکتابایی که لازم داشتم بی چون وچراواسم تهیه می کرد ​

بالاخره بعدازمدت ها فشارواسترس ونگرانی کنکورودرس قراره امروز باپریاوپرهام بریم بیرون تابعدازمدت ها کنارهم باشیم بعدازناهارویه خواب راحت ازجام بلندشدم تاآماده شم بعدازیه دوش یه ربعی ازحمام خارج شدم موهای لخت خرمایم که بلندیش تاکمرم بودباسشوارخشک کردم یه مانتوی قهوه ای که بلندیش تازانوم بودبه همراه شلواروشال مشکی ازکمدم درآوردم رفتم جلوآینه نگاهی به صورتم انداختم ابروهای کوتاه که خیلی پرنبودالبته بگما تابه حال بهش دست نزدم موژه های بلندمشکی چشمای آبی هرکس منومی دیداول ازهمه شیفته ی چشمام می شدبالب وبینی متناسب وپوست سبزه درکل به جزچشمام بقیه اعضای صورتم معمولیه بعدازیه آرایش مختصرکه شامل برق لب وکرم سفیدکننده می شدلباساموپوشیدم باتکی که پریابه گوشیم زدازخونه خارج شدم پریامانتوسرمه ای باشال وشلوارسفیدوپرهام شلوارجین مشکی باتیشرت جذب سفیدپوشیده بود به طوریکه عضله های ورزشکاریش کاملا خودنمایی می کرد خداییش داداشم خیلی خوش تیپ وخوش پوشه خوش به حال زنش نه الهی کوفتش بشه (حالاچرافوش می دی؟آخه نمی دونم عادتمه وقتی می خوام ازکسی تعریف کنم بهش فوش می دم) رفتیم شهربازی وحسابی یازی کردیم بعدشم واسه شام رفتیم رستوران ومهمون پرهام بودیم چون گفته بودبعدازکنکورمون چنین برنامه هایی واسمون داره بارسیدن به خونه تعارفشون کردم بیان داخل ولی گفتن دیروقته ونمی یان​

نمی دونم چرااحساس می کنم ازوقتی که کنکورمودادم مامانم یه دره ناراحته هروقتم ازش دلیلشوپرسیدم یه جوری ازجواب دادن طفره رفت...همیشه باخودم می گفتم بزارکنکوربدم بعدش این کارومی کنم اون کارومی کنم ولی الان دیگه حوصلم سررفته وفقط می خوابم تلوزیونم که هیچی نداره دقت کردین موقع امتحاناوایام مدرسه چه فیلمای توپی می ذارن ولی موقع تعطیلات فیلماشون یاتکراریه یابه درد نمی خوره همین جوری جلوتلوزیون نشسته بودموکانالاروبالاپایین می کردم که مامانم اعلام کردناهارحاضره ومنم به آشپزخونه رفتم​

romangram.com | @romangram_com