#دریا_پارت_38
-توکه اینقدربه احساس خودت ورهام اطمینان داری چرامی ترسی من دوروبرش باشم؟
-چون جنس توروخوب می شناسم توازاون دسته دخترایی هستی که وقتی بوی پول به مشامشون می خوره همه چیزوفراموش می کنن رهام هم یه پزشکه وازنظرمالی کم نداره وممکنه هردختری رو وسوسه کنه
_هردختری رو؟حتی تو؟
پوزخندی زدوگفت من ازنظرمالی چیزی کم ندارم ودلیل نزدیک شدنم به رهام فقط علاقه ست وتویه خانواده ی گداگشنه بزرگ نشدم اینوبدون حتی اگرم دخترواقعیه دایی روزبه باشی بازم کسی توروبه عنوان یک رادمنش قبول نداره لیاقت توهمون پسرای دوروبرتن ورهام برای دهن توزیادی گندست
باسوزش معدم فهمیدم زیادی عصبی شدم ولی خودمونباختم ودرجوابش گفتم منی که به قول خودت تویه خانواده ی گداگشنه بزرگ شدم شرف دارم به تویی که باوجوداین همه پول که داری آویزون رهام شدی هرآدم احمقی هم می تونه تشخیص بده رهام هیچ علاقه ای بهتونداره واین تویی که آویزونش شدی
بااین حرفم احساس کردم ازعصبانیت به مرزانفجاررسیدوناغافل دستش بلندشدونشست روصورتم وزمانیکه ازبهت خارج شدم چشمم افتادبه شیداکه همراه رهام درحال رقص بودباالتماس به آرشام نگاه کردم که درحال تماشای پیست رقص بود سنگینی نگاهموحس کردوباقیافه ی حق به جانبی گفت
-ازم چه توقعی داری؟نکنه توقع داری منم یه دونه بخوابونم توصورت شیدا؟ بهتره به حرفای شیداخوب فکرکنی چون منم باهاش موافقم وخوشم نمی یاد زیاد دوروبر رهام بپلکی رهام خیلی برام عزیزه ودوست ندارم یه مدت به خاطرپول وکارش باهاش باشی وبری سراغ یه پسردیگه ومنوجلوش شرمنده کنی لیاقتت همون پسره ست که امروزباهاش رفته بودی خرید
-ولی من خواهرتم
آرشام بابی رحمی تمام گفت نه نیستی
باهرجمله ای که می گفت احساس می کردم بهم سیلی می زنه انگاریکی داشت معدموباسوزن سوراخ می کرد ناخواسته چهرم ازدرهم رفت ورومیزی روتودستم مچاله کردم زمانیکه متوجه نگاه متعجب آرشام روی خودم شدم فهمیدم زیادی تابلوکردم قبل ازاینکه تعجبش بیشترشه به اتاقم رفتم ویه مسکن ازکیفم برداشتم لعنتی تواتاقم آب نداشتم بااین سروصداهم کسی صدامونمی شنوه ناچارابه سختی خودموبه آشپزخونه رسوندم ویه لیوان ازشیرآب برای خودم ریختم وقرصموخوردم بعدازخوردن آب نفسی ازسرآسودگی کشیدم
_مشکلی پیش اومده؟
باصدای رهام ناخواسته لیوان ازدستم افتادخوشبختانه داخل سینگ ظرفشویی افتادونشکست رهام بانگرانی ادامه داد
_چت شده؟چراصورتت قرمزشده؟
دستشوبه صورتم نزدیک کرد ترسیدم وصورتموعقب کشیدم متوجه ترسم شدوبالحن اطمینان بخشی گفت نترس کاریت ندارم فقط می خوام ببینم تب داری یانه؟دستشوبه آرومی به صورتم نزدیک کرد اماباصدای گوشخراش شیدادستش درچندمیلی متری صورتم متوقف شد
_رهام اینجابودی این همه دنبالت..
romangram.com | @romangram_com