#دریا_پارت_36
-باباجون این چه حرفیه؟شماخیلیم جوونید
_برودختراینقدرشیرین زبونی نکن...
به سمت میزی که به قول پدرجوونانشسته بودن رفتم شهنام ورهاکنارهم نشسته بودن ودرکنارشون به ترتیب آرشام شیداورهام نشسته بودن بااخمی که رهام داشت کاملا مشخص بودازجاش راضی نیست وبااخم خودشومشغول گوش دادن به حرفای شیدانشون می دادولی حاضرم شرط ببندم حتی یه کلمه ازحرفایشونمی فهمه بادیدن من اخماشوازهم بازکرد به صندلی کنارخودش که خالی بود اشاره کرد وگفت بفرمایید دخترعمو منم بالبخندبه طرفش رفتم یه لحظه باشیداچشم توچشم شدم که باچشماش به طرفم آتیش پرتاب می کرد کاملا مشخص بوداز من خوشش نمی یادازاین بابت ناراحت نیستم چون منم چنین احساسی بهش دارم بنابراین بهش اهمیتی ندادم رهام به طرف من چرخیدوشیداروکاملانادیده گرفت
_خب دخترعموی من چند سالشه؟
-من 18سالمه شماچطور؟
اخم کردوگفت مگه من چندنفرم؟ ادای دخترارودرآوردوباخجالت ادامه داد منم 27سالمه
ازلحن حرف زدنش هردوتامون زدیم زیرخنده به طوریکه توجه همه کسایی که دورمیزنشسته بودن به سمتمون جلب شدوهمشون به جزآرشام وشیدا که با اخم بهمون نگاه می کردن کم مونده بودازتعجب شاخ دربیارن بالاخره رهابه حرف اومدوروبه رهام گفت خوش می گذره؟
رهام به صورت کشیده گفت بله ولی انگاربه توبیشترخوش می گذره
رهاوشهنام که خیلی به هم نزدیک شده بودن یه ذره ازهم فاصله گرفتن وباخجالت سرشونوانداختن پایین نکنه چیزی بینشونه؟ای شهنام آب زیرکاه منوباش می گفتم چقدرپسرمودب وسربه زیریه ومی خواستم واسه پری جداش کنم چندباری دیدم زیرچشمی به رها نگاه می کنه ولی فکرشونمی کردم قضیه جدی باشه ولی خداییش خیلی به هم می یومدن این طورکه معلومه هردوتاشون راضین
رهام بالحن لوتی گفت چشاتودرویش کن دختراون پسرصاحب داره به رهااشاره کردوادامه داد صاحبشم کنارش نشسته
_خیلی به هم می یان امیدوارم خوشبخت شن
_منم امیدوارم احساس کردم یه ذره دلش گرفت برای اینکه جووعوض کنم گفتم بهتره جاموعوض کنم باچشم به شیدااشاره کردم چون ممکنه صاحب بعضیا همین جازنده زنده خاکم کنه ووانمودکردم می خوام ازجام بلندشم امامحکم مچ دستوگرفت ومنونشوندسرجام ازاین حرکتش غافلگیرشدم فکرنمی کردم حرفموجدی بگیره
_خانم کوچولومن هیچ صاحبی ندارم باخنده ادامه دادمن حتی اجازه نمی دم جنازمورودوشش بزارن
وباهم دوباره زدیم زیرخنده
_خانم کوچولوگفتی 18سالته پس امسال کنکوردادی
romangram.com | @romangram_com