#دریا_پارت_35
وخودشونوبهم معرفی کنن اولین نفریه خانم میان سال بودکه بدون تعارف محکم بغلم کرد بعدازاینکه حسابی منوچلوندولم کردودرحالیکه بغض کرده بود گفت حتی اگرپدرت معرفیت نمی کردمی تونستم ازچشمای آبیت که به نگین خدابیامرزرفته بشناسمت بالبخندادامه داد اینقدرازدیدنت خوش حال شدم که یدم رفت خودمومعرفی کنم من زنموت هستم واسمم رعناست به دختروپسرجوونی که کنارش بوداشاره کرد این دونفرهم دخترعمو وپسرعموت رها و رهام هستن مردی زنمورودرآغوش گرفت وگفت منم همسرایشون وبا عبارتی عموت هستم رامین رادمنش ولی زنموت این قدرعجول بودکه زودترازمن خودشومعرفی کرد زنموباخجالت سرشوانداخت پایین وهمه زدیم زیرخنده رهابهم دست دادازرفتارش مشخص بود دخترخوبیه
_لطفابامن راحت باش ومنومثل خواهرت بدون
ازلحن صمیمانش خوشم اومددرجوابش بالبخندگفتم توهم همین طور..بعدازرهابرادرش رهام اومدجلوقصدنداشت بهم دست بده حتماازطرزلباس پوشیدنم که بادخترای دیگه فرق می کرد فهمیده بودخیلی باپسرا راحت نیستم جواب سلامشوبالبخنددادم اونم باخوش حالی گفت خیلی خوش حالم که آرزوبه دل نموندم وحالایه دخترعمودارم
ازلحن شوخ وصمیمیش خوشم اومدواحساس بدی بهم دست ندادبه خاطرهمین درجوابش گفتم منم ازاینکه یه پسرعموی دیگه هم دارم خوش حالم
چشماشوریزکردوپرسید یه پسرعموی دیگه؟
باصدای رهاکه آرشاموصدامی کرد توجهمون بهش جلب شدبادیدن رهاکه خودشوانداخته بودتوبغل آرشام یه جوری شدم دلم می خواست به جای رهامن توبغل آرشام بودم
_خوبی داداشی؟
آرشام رهاروبیشترتوبغلش جادادوباخنده ای که اولین باربودمی دیدم وخیلی جذاب ترش کرده بود گفت مگه می شه بادیدن توبدباشم خوشگل خانم
بااین حرفش حس حسادت بیشترتودلم جوونه زدآرشام تابه حال بامن که خواهرشم این طوری حرف نزده بود وهمیشه اخم ودعواوتیکه هاش قسمت من بود امارهارومثل خواهرش می دونه وبه جای من ازاون تعریف می کنه البته خیلی بیراهم نمی گه من فقط چشمام جذابیت داره ملی رهاهمه ی اجزای صورتش باهم متناسب هستن بااین آرایش ملایمی هم که داشت نظرهرکسی روجلب می کرد یه نگاه به لباسش انداختم پیراهن بنفش آستین حلقه ای پوشیده بودکه یقش خیلی بازنبودوتازانوش می رسیدپوتیناشم تازیرزانوبودومواهی بلندش تاحدودزیادی قسمت های برهنه ی دستشومی پوشوند دریه کلام مثل فرشته هابودوبه خاطرمعصومیتی که توچهرش داشت نمی تونستم ازش متنفرباشم آرشام بعدازرهابدون اینکه نیم نگاهی به من بکنه به طرف رهام رفت وصمیمانه بهش دست دادوبغلش کرد منم باناراحتی سرموانداختم پایین باشنیدن صدای تق تق کفش که هرلحظه نزدیک ترمی شدسرموبالگرفتم یه دخترتقریباهم سن وسال رهابه همراه یه پسرخانم وآقاداشتن بهمون نزدیک می شدن دختره می خواست خودشوبندازه بغل رهام ولی رهام یه ذره خودشوکشیدعقب تامانعش بشه ولی دختره ازرونرفت ودست دستشومحکم دوربازوی رهام حلقه کرد انگارمی ترسیدرهام ازدستش فرارکنه ازقیافه ی رهام مشخص بوداصلا ازاین وضعیت راضی نیست مادرش درحالیکه بااخم بهم نگاه می کرد بدون هیچ مهربونی ولطافتی گفت تودخترروزبه هستی؟ظاهرت که خیلی شبیه نگینه(حتی یه خدابیامرزم نگفت)امیدوارم رفتارت مثل اون نباشه هرچندتوهم دخترهمون مادری مادروبالحن تمسخرآمیزگفت منظورشوازاین حرفانفهمیدم بااینکه چیززیادی ازمادرم نمی دونستم ولی بازم دوست نداشتم کسی بهش توهین کنه بهش چیزی نگفتم چون دوست نداشتم اولین برخوردمون بادعواوبحث همراه باشه نگاهی به چهره پدرم انداختم اخماش توهم بودودستاشومشت کرده بوددلیل عصبانیتش علاقه زیادی بودکه به مادرم داشت بااحساس سنگینی نگاهم روبه من گفت ایشون خواهرم هستن واسمشون شراره ست سعی کردم لبخندبزنم وگگفتم ازآشناییتون خوشبختم امااون بدون اینکه حرفی بزنه فقط بهم نگاه می کرد وبانگاهش بهم می گفت نمی تونی منوبارفتارات خرکنی درس مثل آرشام ..آقای مسنی که حدس می زدم همسرعمم باشه به سمتم اومدومودبانه گفت سلام دخترم من همسرعمت هستم
وبه پسرجوونی که کنارش بوداشاره کردایشونم پسرم شهنامه شهنام هم جلواومدومثل پدرش مودبانه سلام کرد ودوباره سرشوانداخت پایین نوبت رسیدبه دخترعمم که هنوزاسمشم نمی دونستم درحالیکه دستاشددوربازوی رهام پیچیده بود نگاه تحقیرآمیزی به سرتاپام انداخت وگفت توبایددریاباشی منم شیدام بدون اینکه بهم فرصت جواب دادن بده روبه رها بالحن لوس ونه چندان جالبی گفت رهاجون خیلی خوشگل شدی (دختره ی بی ادب برخلاف پدروبرادرش بویی ازادب نبرده مادرشونگفتم چون به نظرم بی ادبیش به مادرش رفته) رها به سردی جواب داد ممنون توهم همینطورشیداسرشومثلابه نشونه ی خجالت انداخت پایین وگفت مرسی عزیزم (ازلحنش به قول پری حالت عق زدن بهم دست دادوتودلم اداشودرآوردم دختره ی آویزون بی ادب..)بعدازتعریف نه چندان صادقی که رهاازش کرد درحالیکه سرش همچنان پایین بودوزیرچشمی به رهام نگاه می کرد ادامه داد ای کاش زیبایی من به چشم بعضیاهم بیاد (دختره ی آویزون انگارواقعاباورش شده خوشگله بااون لباس که چه عرض کنم بهتره بگم یه تیکه پارچه که پوشیده بودوآرایش غلیظی که داشت بیشترشبیه دراکولاشده بودتاآدمیزاد..ایش) باگفتن این حرف رهام بدون اینکه بهش نگاه کنه پوزخندی زدوشیدارودرحسرت حرفی که می خواست بشنوه گذاشت آرشام به جاش جواب داد
_نگران نباش دخترعمه تواین مهمونی یه نفردیگه هم هست که ازتوزشت تره
شیدابامشت به بازوی آرشام کوبیدوگفت آرشام خیلی بدی
منظورآرشام ازاون یه نفرکیه؟یه نگاه به صورتش انداختم که داشت باتمسخربهم بهم نگاه می کرد یعننی اون یه نفرمنم ؟به شیدانگفته بودیه نفردیگه هم زشته گفت یه نفردیگه هم ازتوزشت تره بااین حرفش برای چندمین باردلموشکست وباعث شد بغض کنم فکرنمی کردم جلوی دیگران این طوری خردم کنه اینکه شک داشتم کسی متوجه منظورش شده باشه ولی بازم خجالت می کشیدم سعی کردم بغضموقورت بدم بعدازاوناسایراقواممون برای آشنایی اومدن ازبس گفتم ازآشناییتون خوشبختم دهنم کف کرد...پدرم دستشوگذاشت روشونم وگفت بهتره بری پیش جووناپیش ماپیرا حوصلت سرمی ره دخترم
romangram.com | @romangram_com