#دریا_پارت_30
بااخم گفتم چی؟
-دریاجان
اخمم به خنده تبدیل شد وگفتم این شد بااین حرفم پدرم بلندزدزیرخنده به صندلی کنارخودش اشاره کردوگفت بیابیابشین صبحانتوبخور راستی دخترم خیلی خوشگل شدی
هم زمان نگاه آرشام به طرفم کشیده شد منم ازخجالت سرموانداختم پایین حواسم نبوداین مدت بااین سروضع مقابل پدرم وآرشام بودم درسته پدروبرادرم بهم محرم بودن ولی بازم خجالت می کشیدم وسنگینی نگاه آرشام روخودم احساس می کردم سعی کردم بی توجه به نگاه آرشام صبحانموبخورم پدرم زودترت ازمن وآرشام ازسرمیزبلندشد وبه کارخونه رفت منم بعدازخوردن صبحانه به اتاقم رفتم تاآماده شم باتکی که پرهام به گوشیم زدفهمیدم بایدبرم پایین ازبالای پله هاآرشامو دیدم که رومبل نشسته بودوتوفکربود شلوارکتان قهوه ای باپیراهن هم رنگش پوشیده بوددکمه آخرشوبازگذاشته بودوقسمتی ازسینش مشخص بود(چه داداشای خوش تیپی دارم اون ازپرهام ایبم ازآرشام خوش به حال زناشون نه الهی کوفتشون بشه خدابده شانس یعنی ممکنه همچین لعبتی گیرمنم بیاد؟وای چقدرهیزشدم بایدخودمواصلاح کنم ولی چی کارکنم دلم می خواددیگه...)بی توجه به آرشام به آشپزخونه رفتم
_سوسن جون من دارم می رم بیرون چیزی لازم نداری؟
_نه مادرمراقب خودت باش
بعدازخداحافظی واردحیاط شدم آرشام هم پشت سرم می اومد خودشوبهم رسوندوگفت خریدت چقدرطول می کشه؟
_نمی دونم چطور؟
-ببین من خیلی کاردارم وقتی هم واسه خریدندارم پس خیلی طولش نده
ازلحن صحبتش دلگیرشدم باسردی تمام جواب دادم: لازم نکرده جنابعالی به خودتون زحمت بدین خودم می رم وبدون اینکه منتظرجوابش باشم ازخونه خارج شدم بادیدن پرهام اخمام ازهم بازشد
آرشام
بعدازاینکه به سردی جوابموداد احساس کردم ته دلم خالی شد حتماًدلیل عذاب وجدانم اینه که منویادمادرم می ندازه وگرنه این دخترهیچ اهمیتی برای من نداره دریاگفت خودش می ره چجوری می خوادتنهایی بره؟سریع درخونه روبازکردم ودیدم دریاسواریه 206مشکی شد انگارراننده رومی شناخت می دونستم این دختریه روزذات اصلی خودشونشون می ده دلم برای پدرساده ام می سوزه که این طورخام این دخترشد سوارماشینم شدم وتعقیبشون کردم دم یه پاساژپیاده شدن وقتی ازخیابون رد می شدن دست دریاتودست اون پسره بود بادیدن این صحنه دوست داشتم گردن اون پسره روبشکنم وتوخیابون دریاروتامی خوره بزنم امامتاسفانه پدرم آدم سرشناسیه واین کارم وجه ی خوبی نداشت همین طورکه توپاساژمی گشتن پسره به لباس که پشت ویترین بودومن بهش دیدنداشتم اشاره کرد دریاهم بالبخندی که رضایتشونشون می دادهمراه پسره وارد مغازه شد نزدیک تررفتم دیدم کیف دریاتودست اون پسره بودوخبری ازدریانبودحتمارفته لباسشوپروکنه پسره بعدازچنددقیقه دراتاق پرو روبازکردتونستم بالبخونی بفهمم که گفت عالیه واومدسمت صاحب مغازه وپول لباسوحساب کردودریاهم درحالیکه لباس هاتاکرده تودستش بودازاتاق پروخارج شد بعدازصحبتباپسره که حتما واسه حساب کردن پول این دوتیکه لباس تعارف تیکه پاره می کردن ازمغازه خارج شدن بعدازگرفتن شال وکفش به کافی شاپ رفتن وبین حرفاشون به هم لبخندمی زدن حتماپسره داره بهش حرفای عاشقونه می زنه ودریاهم مثل دوست دخترای دیگه این پسره خامش شده هم جنساموخوب می شناسم شک ندارم به جزدریاباچندتادختردیگه هم رابطه داره حالاهم فهمیده دریاله یه خونواده پول دارتعلق داره دیگه ولش نمی کنه وهردوشون مثل زالومی چسبن به زندگی ما وپول ودارایی پدرموازچنگش درمی یارن ولی من نمل ذارم باعصبانیت به مطب زفتم به منشی هم گفتم تایه ساعت دیگه بیماری روداخل نفرسته چراازدیدن اون پسرکناردریاعصبانی شدم؟چراتعقیبشون کردم؟دلیل غیرتی شدنم چیه؟شایدبه خاطراینه که به عنوان برادرش درقبالش احساس مسولیت می کنم ولی نه..اون دخترخواهرمن نیست قاتل مادرمه چرابایداین قدرشبیه مادرم باشه ومنوعذاب بده امروزبرای اولین باربدون شال دیدمش بااون موهای بلندوخرماییش انگارمادرم روبهروم نشسته بودچراهروقت بهش توهین می کنم جلوم نمی ایسته؟جوابمونمی ده؟چراامروزنذاشت پدرم قضیه ی دیروزوبفهمه؟چرامی خوادبارفتاروازهمه بیشترباظاهرش منوعذاب بده؟
دریا
_پرهام ازت ممنونم که برام وقت گذاشتی
romangram.com | @romangram_com