#دریا_پارت_29


-توبه دریاگفتی بایدکارای خونه روانجام بده؟​

_نه آقااین طورنیست خودشون اصرارداشتن بهم کمک کنن دیروزم آقاآرشام...​

برای اینکه پدرم متوجه اتفاق دیروزنشه حرف سوسن جونوقطع کردم وگفتم دیروزحوصلم سررفته بودبه خاطرهمینم به سوسن جون کمک کردم ​

پدرم چشماشوریزکردوگفت آرشام کجای این قضیه ست؟​

-آرشام شاهدبودکه من بااصرارخودم به سوسن جون کمک می کردم آخه خیلی به کارای خونه علاقه دارم (داشتم عین چی دروغ می گفتم چون همیشه ازکارای خونه فراری بودم مخصوصا ظرف شستن)​

_واقعاهمین طوره که گفتی؟​

_بله بابایی​

پدرم روبه سوسن جون که ناراحتی ازچهرش می برید کردوگفت سوسن لطفامنوبه خاطرقضاوت عجولانم ببخش درسته توهیچ وقت توکارات سهل انگاری نمی کردی ازت معذرت می خوام ​

باتوجه به چیزایی که ازپدرم دیده بودم ازاین رفتارش تعجب نکردم سوسن درحالیکه گونه هاش سرخ شده بودگفت این چه حرفیه آقابهتره به دریاجان ببخشید دریاخانم بگیدبزارن همه ی کارای خونه روخودم انجام بدم ​

منم بااعتراض گفتم سوسن جون دیگه داری جرمی زنی مگه نگفتی دستوربده منم دستوردادم منوخانم صدانکنی وبزاری توکارای خونه کمکت کنم حالاچراداری می زنی زیرقرارمون ​

سوسن جون روبه پدرم گفت دیدیدآقا؟نمی تونم حریفشون بشم ​

پدرم باخنده درجوابش گفت باهات موافقم چون منم حریف زبون این دخترنمی شم حالاکه می بینم دست تنهاهستی اجازه میدم بهت کمک کنه ولی نبایدزیادازش کاربکشی ​

-چشم آقا​

وروبه من ادامه داد باید موقع غذاباماسریه میزبشینی وحق نداری به بهونه ی کمک کردن به سوسن ماروتنهابذاری بگاهی به ارشام که بی تفاوت درحال خوردن صبحانه بودانداختم وباتردیدگفتم چشم بابایی روبه سوسن جون گفتم بابام اجازه دادپس حق نداری بزنی زیرش ​

_چشم خانم


romangram.com | @romangram_com