#دریا_پارت_27
پدرم بدون اینکه به من اجازه ی حرف زدن بده به اتاقش رفت این اتفاقاهمش تقصیراین دخترست بابه دنیااومدنش مادرموازم گرفت حالاهم داره پدرموازم می گیره بانفرت توچشماش زل زدم امابایادآوری چشمای مادرم این حس زیاددوام نیاورد
دریا
بعدازخوردن شام به اتاق پدرم رفتم
-مشکلی پیش اومده دخترم؟
-می خوام اگه اجازه بدین فرداباپسرعموم پرهام برم خرید
_آرشام بهت حرفی زده؟
_نه بابایی راستش دلم برای پرهام تنگ شده
_دوروزنشده دلت تنگ شده؟
_آخه پرهام همیشه مثل برادرم کنارم بوده ومنم خیلی دوسش دارم
پدرم زیرلب گفت پرهام مثل برادرت کنارت بوده امابرادرت...
یه کارت بانکی ازکشوی میزش بیرون آورد
_فرداحتما لازمت می شه دخترم
_لازم نیست خودم پول دارم
-من پدرتم پس بایدقبول کنی درضمن مادرت درمورد پرهام باهام صحبت کرده وگفته پسرخوب وقابل اعتمادیه هروقت خواستی می تونی باپرهام بری بیرون ازنظرمن مشکلی نیست
_ممنون بابایی یه درخواست دیگه هم دارم
romangram.com | @romangram_com