#دریا_پارت_26

_توخونه حوصلم سرمی ره ​

باشنیدن این حرفش نفسی ازسرآسودگی کشیدم ​

_خب هروقت خواستی می تونی بری بیرون یاهرکلاسی که دوست داشته باشی می تونی ثبت نام کنی هروقت خواستی بری بیرون به راننده یاآرشام بگوبرسوننت ​

_ چشم بابایی​

حالاشدم راننده شخصی خانم





_راستی بابایی اون خبرخوبی که می گفتی می خوای بهم بدی چی بود؟​

-ازبس برام زبون می ریزی واسم حواس نمی ذاری تودختر​

ولوپ دریاروکشید بااین کارش برای دومین باربه دریاحسودیم شد دفعه اول به خاطرظاهرش که شبیه مادرمه واین دفعه به خاطرتوچهی که پدرم بهش داره​

_می خوام فرداشب یه مهمونی برگزارکنم تاتوروبه عنوان دخترم به همه ی آشنایان وفامیل معرفی کنم​

_جدی می گی بابایی؟اینکه خیلی خوبه خیلی دوست دارم باهمه آشناشم​

-می دونستم خیلی خوش حال می شی دخترم فردامی تونی باآرشام بری خریدوهرچیز لازم داری بخری​

منم بااخم گفتم من فرداسرم شلوغه وقت ندارم دریاروببرا خرید

پدرم بااخم به من نگاهی انداخت وگفت خواهرت ازهرکاری مهم تره​

اه..این دخترخواهرمن نیست چراپدرم نمی خواددرک کنه من ازاین دخترمتنفرم​

romangram.com | @romangram_com