#دریا_پارت_19


آرشام​

امروزبدترین روزعمرمه دعوایی که صبح باپدرم داشتم ازیه طرف عمل های زیادوخسته کننده هم ازطرفه دیگه پدرم ازمن توقع داشت برای آوردن اون دخترباهاش برم ولی من قبول نکردم ازاون بدتراینکه بایدتاآخرعمراون دختر...قاتل مادرمو کنارخودم تحمل کنم قبل ازبرگشتن به خونه تمام سعیموکردم به این قضایا فکرنکنم ولی بادیدن اون دخترچشم آبی دوباره خاطرات گذشتم ...مادرعزیزم ..برام زنده شد ونفرتم ازاین دختربیشترشدسریع به اتاقم رفتم وبعدازیه دوش 10دقیقه ای ازحمام بیرون اومدم گرمکن وتی شرت سفیدپوشیدم وموهای مشکیموهمون طورنامرنب گذاشتم بمونه یه نگاه توآینه به خودم انداختم چرامن که تااین حدبه مادرم علاقه دارم نباید کوچکترین شباهتی به مادرم داشته باشم درعوض ظاهرم کاملاشبیه پدرم باشه؟ ...چرابایدچشمای اون دخترآبی باشه ولی چشمای من مثل سایرافرادخاندان رادمنش عسلی باشه؟..مامان ببین این قدراین دختروعذاب می دم تاازاومدن به اینجاپشیمون شه...اون باید تاوان مرگ توروبده..ازپله هارفتم پایین دیدم سوسن به کمک این دختره اسمش چی بود؟..دریا چه جالب اسمش به چشمای آبیش می یادچشمایی که ازمادرم به ارث برده ..لعنتی این دخترهمش منویادمادرم می ندازه..درحال چیدن میزناهاربودن کمک کردنش به سوسن برام جالب بود فکرمی کردم حالاکه واردخانواده ما شده به سوسن دستوربده اونم مثل دخترای دیگه بعدازمدتی رنگ عوض می کنه ومی شه یه آدم مغرورکه فقط بلده دستوربده...اون روزدورنیست البته اگه بتونه تواین خونه دووم بیاره ..نشستم روصندلی وروبه سوسن گفتم می بینم برای خودت کمک آوردی تادست تنها نباشی



سوسن باخجالت گفت نه آقااین طورنیست دریاجان خانم این خونه هستن لطف کردن وکمکم کردن

باحالت تمسخرادامه دادم پس دیگه نیازی به سحرنیست فکرکنم این خانم برای کمک کردن بهت کافی باشه ​

وبدون توجه بهشون مشغول خوردن شدم دریاصندلی روعقب کشیدتابشینه روبه سوسن گفت بفرماییدسوسن جون ​

سوسن جواب داد نه خانم من خدمتکارخونه هستم وبایدغذاموتوآشپزخونه بخورم شماراحت باشید​

[منم روبه دریاگفتم توکه تا الآن به سوسن کمک کردی حالاهم تنهاش نزاروکارتوتموم کن​

دریاکمی مکث کردوصندلی روبه حالت اولش برگردوندوروبه سوسن گفت آقادرست می گن غذاخوردن باشمابیشتر می چسبه​

سوسن بانگرانی گفت نه شمابایداینجا غذاتونوبخورید​

دریااخم تصنعی کردوجواب داد سوسن جون مگه حرفایی که توآشپزخونه بهت زدمو فراموش کردی؟​

_ نه دریاجان​

_پس بیابریم که حسابی گشنمه ​

وجلوترازسوسن به آشپزخونه رفت بادست به سوسن اشاره کردم می تونه بره دوست داشتم باحاضرجوابی جوابموبده ومنم به این بهونه بتونم باهاش دعواکنم ولی اون برخلاف انتظارم انگارکه حرفمونشنیده باشه به آشپزخونه رفت اعتراف می کنم ظاهرش کاملاشبیه مادرمه دفعه اولم که دیدمش فکرکردم مادرم مقابلم ایستاده ولی اون مادرم نیست بعدازخوردن غذابه اتاقم برگشتم تااستراحت کنم

دریا​


romangram.com | @romangram_com