#دریا_پارت_20
بعداز
خوردن غذابه سوسن جون کمک کردم تامیزناهاروجمع کنه اماهرکاری کردم اجازه ندادظرفاروبشورم
_دریاجان مگه نگفتین شمارومثل دخترم بدونم؟ پس حالابه حرف من که جای مادرتون هستم گوش کنیدوبریداستراحت کنید
گونه ی سوسن جونوبوسیدم وگفتم سوسن جون شماهم خوب بلدی ازفرصت سو استفاده کنید
به اتاقم رفتم تا استراحت کنم بعداز1ساعت استراحت ازجام بلندشدم حوصلم سررفته بود نمی دونستم بایدچی کارکنم... مامانم الآن چی کارمی کنه؟گوشیمو برداشتم وبه مامانم زنگ زدم بعدازچندبوق گوشی روبرداشت
_بله بفرمایید
_سلام مامان خوبی؟
_سلام دخترم ..دریاجان خودتی؟حالت خوبه؟
- آره مامانی حالم خوبه حال خودت چطوره؟
احساس کردم بغض کردفکرکنم داره گریه می کنه چون گوشی روازخودش دورکرد تاصدای گریشونشنوم
مامان جونم داری گریه می کنی؟مگه قرارنشدبه خاطرمن گریه نکنی به خدااگه تمومش نکنی قطع می کنم
-آخه دلم واست تنگ شده نمی تونم عدازرفتن علی رفتن تورونحمل کنم امیدوارم هرچه زودتربرم پیش علی تاازاین وضعیت راحت شم
درحالیکه سعی می کردم بغضموقورت بدم گفتم مامان خدانکنه اگه تونباشیوبری پیش باباعلی من بایدچی کارکنم؟یعنی شوهرتوبیشترازمن دوست داری که می خوای بری پیشش ومنوتنهابذاری؟جوابمونداد ولی شک ندارم داره گریه می کنه ..برای عوض کردن جوگفتم باسحرچطوری؟
_سحرخیلی دخترخوبیه ازوقتی اومده نذاشته دست به سیاه وسفیدبزنم پرهام وپریاهم بعدازرفتن تورفتند
_مامان من امروزمی یام پیشت
_چی؟امروز؟نه دخترم گفتم زودبه زودبهم سربزن ولی امروزخیلی زوده ممکنه آقای رادمنش ناراحت شه این مدت که اون جاهستی سعی کن باخانوادت مهربون باشی اوناهم به توبه تواحتیاج دارن بایدسعی کنی وابستگت رونسبت به من کم کنی
romangram.com | @romangram_com