#دریا_پارت_17


پدرم گفت درسته سوسن دریاخیلی شبیه نگینه چون دخترشه​

سوسن اومدجلووگفت باورم نمی شه خانم خوش اومدین ​

منم بالبخندگفتم ممنون سوسن خانم​

پدرم روبه سوسن خانم گفت به محمودبگووسایلای دریاروببره به اتاقش دریاروهم ببراتاقشوبهش نشون بده منم بایدبرم کارخونه

_بله آقا​

_دخترم سوسن خیلی خانم مهربونیه ومحمودم شوهرشه هرچی لازم داشتی بهشون بگومنم تاشب برمی گردم​

باسوسن خانم واردخونه شدم داخلشم مثل بیرونش بزرگ بود به همراه سوسن خانم ازپله هابالارفتم واردیه راهروبزرگ شدیم دریه اتاقو بازکرد​

-خانم جان این اتاق شماست اتاق انتهای راهروهم متعلق به پدرتونه اتاق روبروی هم مال برادرتونهمن بایدبرم ناهاردرست کنم تااون موقع آقاآرشام هم می یان تااون موقع اینجااستراحت کنید​

_ممنون سوسن خانم ​

_این حرفونزنید خانم وظیفمه ​

واتاقوترک کردبارفتن سوسن خانم فرصتوواسه فضولی وگشتنااق غنیمت شمردم یه تخت یه نفره بامیزآرایش که انواع لوازم آرایش روش چیده شده بایه کمدلباس درکل دکوراسیون اتاقم آبی بوددرست رنگ چشمام هرآتاقم یه سرویس جداگانه داشت به نظرم خیلی خوب بود...یعنی ازخوبم خوب تربودلباساموعوض کردم یه ساعتی گذشت دیدم این جوری نمی شه شالموسرم کردم وازپله ها رفتم پایین کسی اونجانبودبلند دادزدم سوسن خانم ...سوسن خانم کجایید​

سوسن خانم اومدودرحالیکه دستشوباپیش بندخشک می کردگفت جانم خانم چیزی لازم دارین؟​

_نه.. داری چی کارمی کنی؟​

_دارم ناهارآماده می کنم

بااومدن صدایی که بیانگرسررفتن غذابود به سرعت به آشپزخونه برگشت منم پشت سرش به آشپزخونه رفتم بادیدن گوجه وخیاروکاهوکه روی میزگذاشته شده بود حدس زدم بایدبرای سالادکنارگذاشته شده باشن بادیدن چاقووتخته برش وظرف شیشه ای که منایب سالادبود شکم به یقین تبدیل شدبی توجه به سوسن خانم مشغول درست کردن سالادشدم تازه خیاراروخردکرده بودم که سوسن خانم متوجه من شدوسعی کردچاقوروازم بگیره ولی من بهش ندادم​


romangram.com | @romangram_com