#دریا_پارت_16

قول بده زودبه زودازم خبربگیری​

_باشه قربونت برم حالاگریه نکن​

بعدازمامان راحله رفتم بغل پریاوازش خداحافظی کردم وآخرین نفررفتم توبغل پرهام دوست نداشتم ازبغلش بیام بیرون درحالیکه بغضم گرفته بودگفتم پرهام ​

خواهش می کنم حواست به مامانم باشه قول می دم زودبه زودبهش سربزنم​

پرهام سرموبوسیدوگفت نگران نباش کوچولو​

باشنیدن این حرفش میون گریه خندم گرفت اونم خندیدومنوازآغوشش خارج کرد​

کنارپدرم یه خانم تقریبا30ساله ایستاده بودقبل ازاینکه بپرسم اون خانم کیه پدرم گفت ایشون سحرخانم هستن وقراره4 روزدرهفته بیاپیش مادرت وبهشون کمک کنه

به سمت سحرخانم رفتم وبهش گفتم لطفامراقب مادرم باش ناراحتی قلبی داره بزارخیلی به خودش فشاربیاره هروقت حالش خوب نبود یادلش برام تنگ شدبهم خبربده​

-چشم خانم​

دوباره یه نگاه به همشون انداختم وسوارماشین شدم باحرکت ماشین تالحظه آخرکه ازدیدم محوبشن بهشون خیره شدموشروع کردم به گریه کردن پدرم منودرآغوش گرفت​



_دخترم گریه نکن من به نگین قول دادم که هیچ وقت نذارم ناراحت بشی بهت گفتم که هروقت دلت واسه مامان راحله تنگ شدمی تونی بری دیدنش پس دیگه گریه نکن دلم می گیره ​

بقیه راه باسکوت سپری شد رسیدیم به یه خونه وراننده درشوباریموت بازکرد وواردونه شدیم یه خونه خیلی بزرگ بهتره بگم یه عمارت خیلی بزرگ حیاطش به اندازه ای زیبابود که آدم فکرمی کنه توبهشته ازماشین پیاده شدیم یه خانم مسن به استقبالمون اومد

_سلام آقا​

پدرم باخوشرویی جواب سلامشوداد وروبه من گفت این خانم مهربون که می بینی سوسن خانمه وروبه سوسن خانم ادامه داد ایشونم دخترم دریاست​

سوسن خانم کمی روچهرم دقیق شدوباتعجب گفت آقا...ایشون ..ایشون..نگین خانم​

romangram.com | @romangram_com