#دریا_پارت_15
_علی می بینی چقدربرام سخته دارم دخترمون دریاروازدست می دم نمی تونم اونوپیش خودم نگه دارم می دونی دیروز چی می گفت؟می گفت تومی خوای من هرچه زودترازاینجابرم نمی دونه من بدون اون می میرم چی کارکنم مجبورم تحمل کنم..علی چرامنم همراه خودت نبردی تااین روزارونبینم...
گریه نذاشت بیشترازاین ادامه بده باشنیدن صدای مامان راحله ودیدن گریش سریع رفتم وبغلش کردم
-مامان جونم..مامان گلم غلط کردم اون حرفاروزدم خوبه؟.توروخداگریه نکن می دونی که تحمل گریه هاتوندارم ...می خوای منوباگریه هات بکشی ؟آره؟همینومی خوای؟
درحالیکه سعی می کردگریه نکنه گفت خدانکنه دخترگلم دریای من..می دونی اگه یه روزتونباشی منم می میرم دیگه حرف ازمردن نزن که دلم می گیره
_باشه مامانی اگه می خوای دیگه این حرفونزنم گریه نکن بلندشوبریم که خیلی گرسنمه
_خدامرگم بده صبحانه هم بهت ندادم پس بیابریم ناهاربخوریم
-پس بدوبریم که دخترشیکموت بیشترازاین نمی تونه تحمل کنه ممکنه ازشدت گرسنگی توروبخوره
لپموکشیدوگفت من قربون این دخترم بشم که همیشه ی خداگرسنه ست
قرارشدبرای اطمینان آزمایش دی ان ای بدیم باوجودشواهد موجودهرلحظه دعامی کردم ماجرا واقعیت نداشته باشه وبتونم کنارمامان راحله بمونم اما بااومدن جواب آزمایش مشخص شد که تموم تصوراتم اشتباه بود ومتاسفانه من دخترآقای رادمنش هستم
فردا قراره آقای رادمنش بیاددنبالم ومنوببره خونشون عصری بامامان راحله رفتم خریدچون اصرارداشت چند دست لباس برام بخره می گفت دوست نداره آقای رادمنش فکرکنه آدم بی پولی هستیم ونمی تونیم یه دست لباس مناسب بخریم هرچقدرگفتم آقای رادمنش چنین آدمی نیست قبول نکردوبه اصرارخودش چنددست لباس خریدیم شب آخرم پرهام وپریاپیشمون موندن وتاصبح بیداربودیم ومی گفتیم ومی خندیدیم آقای رادمنش خبرداده بودتایه ساعت دیگه می یاددنبالم بعدازخوردن صبحانه شلوارلی راسته مانتومشکی وشال سبزپسته ای که مادرم تازه برام خریده بودپوشیدم آرایشم هم مثل همیشه کرم سفیدکننده وبرق لب بود
باشنیدن صدای زنگ درهممون ازخونه خارج شدیم پدرم همراه راننده اشدم درمنتظرم بودن وبرای ردنم اومده بودن مامانمو که گریه می کرد بغل کردم
_مامانی قرارنبودگریه کنی هروقت دلت تنگ شدبهم خبربده خودم می یام پیشت باشه؟
_
romangram.com | @romangram_com