#دریا_پارت_14

پرهام بافهمیدن منظورپریاآروم زدپس گردنش وبه شوخی گفت دخترم دخترای قدیم خجالت نمی کشی جلوی برادربزرگترت ازاین حرفامی زنی ؟​

هرسه تامون زدیم زیرخنده ..خیالم ازبابت پرهام وپریاراحت شدوقتی رسیدیم خونه هرچقدراصرارکردم به خونه نیومدن مامانم یه گوشه نشسته بودوحسابی توفکربودومتوجه حضورمن نشدوقتی دستموروشونش گذاشتم به خودش اومد​

_کی اومدی دخترم؟​

_تازه اومدم ..چی شده مامان؟​

_آقای رادمنش اینجابود​

_خب؟...​

_ازم خواست بیام باشمازندگی کنم یایه خونه نزدیک خودش برام می خره​

_چه خوب..شماچی جواب دادین؟​

_دخترم می دونی که چندین ساله دارم تواین خونه زندگی می کنم همه جای این خونه منویاد علی می ندازه نمی تونم این خونه روول کنم ​

باناراحتی زیرلب گفتم حدس می زدم​

-آقای رادمنش مردخیلی خوب وفهمیده ایه بهم گفت هروقت که منوتوبخوایم می تونیم همدیگه روببینیم وهروقت نظرم عوض شدمی تونم بهش بگم​

_یعنی می خوای منوبدیدبه اونا؟

_دخترگلم من که ازخدامه همیشه پیشم بمونی ولی توبایدپیش خانواده واقعیت باشی موناهم حق دارن 18ساله که توروندیدن​

ولی مامان من نمی خوام من این زندگی رودوست دارم شما.. پرهام.. پریا..خانواده من شماییدکه منوبزرگ کردین درسته آقای رادمنش خیلی آدم خوبیه منم ایشونوبه عنوان پدرم قبول کردم ولی نمی تونم برم مگه قول نداده بودم بعدازکنکورهمه ی کارای خونه روخودم انجام بدم؟من باید بمونم وبه قولم عمل کنم ​

_آقای رادمنش گفتن برای اینکه دست تنهانباشم یکی رومی فرسته توکارای خونه کمکم کنه​

_نه من خودم باید این کاروانجام بدم نکنه خودتم دوست داری من هرچه زودترازاینجابرم؟نکنه کارمنوقبول نداری؟ می دونستم دارم بهونه ی الکی می یارم مامانم هم دوست نداره منوازخودش دورکنه باگریه به اتاقم رفتمودروقفل کردم واین قدرگریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد وقتی بیدارشدم چشمام ومعدم می سوخت یه نگاه به موبایلم انداختم من چقدرخوابیدم!!!ساعت 12شده پس چرامامانم منوبیدارنکرد برای کم شدن سوزش معدم یه کیک یزدی خوردم وبعدش داروهاموخوردم صدایی نمی یومد فکرکنم مامان راحله خونه نیست دراتاقشوبازکردم دیدم یه گوشه نشسته عکس باباعلی تودستشه وداره باهاش حرف می زنه ​

romangram.com | @romangram_com