#دریا_پارت_12

-البته دخترم من همیشه واست مادری می کنم الآنم بهتر بری پیش پرهام تنهاست​

بایه سینی چای رفتم پیش پرهام​

-خب پسربی وفا پریاکجاست؟​

-ای شیطون.. پریابامامانم رفته خرید امروزم برای اینکه ازدلت دربیارم دربست دراختیارتوام کوچولو​

_پرهام هزارباربهت گفتم من دیگه کوچولونیستم ​

باخوش حالی دوتادستامو به هم کوبیدم وگفتم آخ جون امروزبعدازظهربایدبریم شهربازی شام هم بیرون باشیم البته با پریا​



اونم باخنده گفت چشم خانم کوچولو

اخم کردم ادامه داد چی کارکنم رفتارت مثل بچه کوچولوهاست دیگه اومدجلوبغلم کردوگفت تو وپریاهرچقدرهم بزرگ بشید خواهرکوچولوهای من هستین ..راستی اون آقاکی بود؟​

باشنیدن این حرفش خنده ازلبم محوشدباناراحتی گفتم امشب هم به تووهمه به پریاتوضیح می دم​

پرهام هم چون می دونست تانخوام جواب منی دم گفت باشه عزیزم هرطورراحتی​

پرهام ناهارپیشمون موندوبعدازناهاررفتیم دنبال پریا شهربازی خیلی بهمون خوش گذشت شام تویه رستوران شیک خوردیم خلاصه بگم حسابی جیب پرهامو خالی کردیم بعدازخوردن شام تصمیم گرفتم بهشون توضیح بدم​

-اگه یه روزمجبورشیم ازهم جداشیم یابفهمیدهیچ نسبتی باهم نداریم شمامنوفراموش می کنید؟​

پریاگفت منظورت ازاین حرف چیه؟​

می خوام جوابتونوبدونم ​

پریاجواب داد معلومه به هیچ وجه نمی تونیم توروفراموش کنیم یادت رفته تودخترعموی منوپرهام نیستی خواهرمونی​

romangram.com | @romangram_com