#دریا_پارت_11
ودستشوبه سمت پرهام درازکردپرهام هم بااحترام دستشوبه سمت پدرم درازکرد
_ازآشناییتون خوشبختم منم پرهام شکوهی هستم
کلیدوازکیفم درآوردم ودرخونه روبازکردم به هردوتاشون تعارف کردم بیان داخل پرهام قبول کردوواردخونه شدپدرم بالحن شیطونی گفت معلومه خیلی پرهامودوست داری
_نه این طورکه شمافکرمی کنیدنیست پرهام پسرعمومه ولی من واون مثل خواهروبرادریم وچیزی بینمون نیست
_حیف شدچون به نظرم پسربرازنده ایه
_یعنی می خواین به این زودیا منوشوهربدین
_نه عزیزم من ازخدامه که توپیشم باشی اگه به من باشه به این زودیا شوهرت نمی دم
باخنده ازهم خداحافظی کردیم وبعدازرفتنشون واردخونه شدم ودروبستم به آشپزخونه پیش مامانم رفتم وازپشت بغلش کردم
_سلام مامان گل خودم
مامانم بالحن غمگینی جواب داد سلام دخترم خوش گذشت؟
_آره اماگه باشمامی رفتم بیشترخوش می گذشت(خودشیرین)
_باباتوخیلی دوست داری؟
_مامان جون... عزیزم هیچ کس حتی پدرومادرواقعیم نمی تونن جای باباعلی ومامان راحله روتوقلبم بگیرن شک نکنیدمن شماروبیشتردوست دارم(حرفم کاملاصادقانه بود)
باخنده برگشت به طرفم وگفت داری راست می گی؟
-آره مامان جونم یه چیزی روهمیشه یادت بمونه باباعلی همیشه بابای منه ومامان راحله هم همیشه مامان من بوده ...هست ..خواهدبودهمیشه هم باید برام مادری کنی باشه؟
romangram.com | @romangram_com