#دریا_پارت_10

جوری خندیدکه انگارتموم دنیاروبهش دادن ودوتاچال روگونه هاش ایجادشد حالاکه دقت می کنم بابای خوشتیپی دارم پوست سبزه چشمای عسلی ابروهای پرپشت بینی ولب متناسب وموهای مشکی که البته یه کوچولوسفیدشده موندم چجوری تاحالاازدواج نکرده​

_آخه مامانت نگین تنهازنی بودکه عاشقش بودم بعدازنگین هیچ زنی نتونست جاشوتوقلبم بگیره ​

خاک برسرم یعنی این قدربلندگقتم که شنید؟ازخجالت سرموانداختم پایین پدرم باته مونده ی خندش ادامه دادخجالت کشیدنت هم منوبه یادنگین می ندازه​

گوشیشوبرداشتوبالحنی صمیمانه که انگارداره ازپسرش درخواست می کنه ازراننده خواست بیاددنبالمون​

-شماباهمه این قدرراحت صحبت می کنید منظورم اینه که حتی بازیردستاتونم دوستانه برخوردمی کنید؟​

-آره دخترم نبایدباآدماباتوجه به وضعیت مالیشون رفتارکنی یادرموردشون قضاوت کنی همیشه رفتاروشخصیت آدماروملاک قراربده نه موقعیت ووضعیت مالیشون​

باخوش حالی گفتم-خیلی خوش حالم که یه بابای پایه مثل شمادارم احساس می کنم می تونم باهاتون راحت باشم ونیازی به کلاس گذاشتن واین جورحرفانیست​

تازه متوجه شدم چی گفتم ومحکم دستموگذاشتم رودهنم می گن آدموبرق بگیره ولی جونگیره حکایت منه...به من چه همش تقصیرپرهامه ازبس بامن این طوری حرف زده منم یادگرفتم



پدرم باخنده گفت

-من خوش حالم که دخترباحال وشیرین زبونی مثل تو دارم آخه حتی آرشام هم تلاش می کنه بامن رسمی صحبت کنه اماتوباهمشون فرق داری این اخلاقت به خودم رفته بهم قول بده همیشه باهم همین طورصمیمی باشیم..باشه؟​

منم مثل بچه هاگفتم باشه بابایی قول می دم​

زمانیکه رسیدیم خونه بادیدن پرهام قبل ازاین که راننده درماشینوبرام بازکنه خودم ازماشین پیاده شدم وشیرجه زدم توبغل پرهام آخه یه هفته ای می شدکه ندیده بودمش ودلم حسابی براش تنگ شده بود​

_سلام داداشی چرااین قدردیراومدی؟می دونی چقدردلم برات تنگ شده بود؟​

پرهام بینیموکشیدوگفت ببخش آبجی کوچولواین هفته کارم زیادشده بودقول می دم ازدلت دربیارم ببینم اون آقاها کیه؟​

قبل ازاینکه من جواب بدم پدرم گفت سلام من روزبه رادمنش هستم ​

romangram.com | @romangram_com