#درگیرت_شدم_پارت_84
ایش اخه من چرا باید خودمو بندازم بغله توی کجو کله:/
با یاده اون ادمه و صداها سریع گفتم: بدو بریم تا در نرفتن.
پرهام هم متعجب با من راه افتاد.
سه نفر کنار همون دری که کسی به غیر از هومن نمیدونست داخلش
چیه وایساده بودند.
یکیشون گفت: ساسان درو باز کن دیگه الان لو میریم.اون یکی که فکر کنم ساسان بود گفت: دارم سعی خودمو میکنم دیگه،
الان باز میشه.
دیگه صبرو جایز ندونستیمو گاماس گاماس رفتیم جلو.
یکی از اون ادمای مجهول مارو دید.
ماهم چون لو رفتیم افتادیم به جونشون.
اونی که باهاش درگیر شده بودم معلوم بود تازه کاره چون با چندتا
حرکت نفلش کردم.
ولی پرهام با اونی که در افتاده بود خیلی ماهر بود.
باهاش درگیر شده بود که یکی دیگشون از پشت اروم به طرفه پرهام
رفت، یه چاقو هم دستش بود.
سریع یه گلدون که روی میز بودو برداشتم محکم زدم تو سرش.
یه اخ بلند گفتو افتاد زمین.
پرهام هم وقتی حواس اون یارو خر زوره پرت شد از موقعیت استفاده
romangram.com | @romangram_com