#درگیرت_شدم_پارت_83
اره صدای زمزمه واره فکر کنم چند نفره.
بلند شدم رفتم چسبیدم به پرهامو دم گوشش گفتم: تو هم این صداهارو
میشنوی؟؟
بدبخت هنگ کرده بود از این همه نزدیکی. نمیخورمت بابا نترس:/
بعد چند ثانیه حواسش جمع شدو گفت: اره بیا بریم ببینیم چه خبره؟!
اول من رفتم بعد پرهام پشت سرم.
تا خواستم از اشپزخونه بیرون برم دیدم یکی از جلوم رد شد ولی چون
تاریک بودو من لباسام مشکی بود دیده نشدم؛ ولی با این حال، هول
کردم، چرخیدمو پریدم بغله پرهام که مثلا دیده نشم.
اون بدبخت هم بدتر از من گیج شدو سفت دستاشو دورم حلقه کرد.
بعد چند ثانیه پرهام زودتر به خودش اومد، اب دهنشو قورت دادو ازم
فاصله گرفت.
منم یه نفس عمیقی کشیدمو مثل بچه ادمیزاد وایسادم.ولی به جون خودم نباشه به مرگ پرهام بغلش خیلی حال داد.
پرهام پوزخند صداداری زدو گفت: خیلی دوست داشتی بغلت کنم اره؟!
فیض بردی؟!
اروم ولی محکم گفتم: من مثل دخترایی که دورتن نیستم، الانم یکی از
جلوم رد شد هول کردم.
نفسشو به بیرون فوت کرد و چیزی نگفت.
romangram.com | @romangram_com