#درگیرت_شدم_پارت_85
کردو دستشو پیچوند.با صدای دادش بقیه هم بیدار شدنو از اتاقشون بیرون اومدند.
بعد پرهام سریع بیهوشش کرد.
بعد اینکه بردیمشون اونجایی که توی باغ ساخته بودن(محل کاره هومن
اینا) دستو پاشونو بستیمو صبر کردیم تا به هوش بیان.
حالا جالب اینجا بود هیچکدوم از نگهبانا هم نبودند.
به احتمال زیاد کاره این چند نفر بود.
من، هومن، پرهامو سهرابو نازلی بالا سرشون وایساده بودیم و منتظر
بودیم.
در این حین هومن گفت: شمادوتا از کجا فهمیدید که اینا اومدن توی
ویلا؟!
من زودتر گفتم: ما تو اشپزخونه بودیم دیدیم یه صداهای میاد، رفتیم
طبقه اول دیدیم اینا دارن یه غلطی میکنن. ماهم باهاشون درگیر شدیم.هومن با همون اخمش زیر لب گفت: حتما کاره اردشیریه بی همه
چیزه.
وای چه اسمش اشناست اردشیری!
اهان اهان. همونیه که هومن چند روز پیش میخواست اون بچه های
نابغرو بهش بفروشه.
خب چرا اردشیری اینکارو کرده؟! اصلا تو اون اتاق چیه که اون زیر
دستاشو فرستاده تا بیان اینجا دزدی؟!
romangram.com | @romangram_com