#درگیرت_شدم_پارت_57
داشتم از باغ رد شدم که حس کاراگاهیم مجبورم کرد دوباره به ته باغ
برم.
اما با فکر اینکه یادم نرفت قبل از اینکه برم بیرون به پرهام بگم وسط
راه وایسادم.
تا الان اگه فهمیده باشه چیکار میکنه!
اصلا هر غلطی میتونه بکنه من از کسی نمیترسم.
از فکر پرهام بیرون اومدم و به سمت اون زیرزمینه رفتم.
چند متر مونده بود تا بهش برسم که با داد هومن سرجام خشکم زد.
نکنه فهمیده باشه؟!
نه بابا از کجا فهمیده اخه منم حرفایی میزنما.
ندای درونم گفت: شاید تورو با بردیا دیده همه چی لو رفته.با استرس مسیرمو کج کردم و به گوشه ی باغ که اونجا محل کارشون
و اتاق قدیمیه من بود رفتم.
به سمت صدا که از اتاق کار هومن میومد رسیدم.
درو باز کردم و به هومن که نفس نفس میزدو از عصبانیت سرخ شده
بود نگاه کردم.
سهراب و پرهام هم به کاغذایی که روی میز بودن خیره شده بودند.
قبل از اینکه چیزی بگم سریع شنودارو روشن کردمو بعد با کمی
اضطراب گفتم: چیشده؟؟
romangram.com | @romangram_com