#درگیرت_شدم_پارت_53
اول از همه سهراب و نازلی اومدند، بعد پرهام و در اخر هومن.
تا نشستن من مثل قحطی زده ها سریع واسه خودم غذا کشیدم.همشون بروبر نگاهم کردند.
در اخر کلافه شدم و گفتم: تا ِکی همتون میخواید به من زل بزنید؟!
نازلی پوزخند زدو چیزی نگفت، ولی به جاش سهراب تک خنده ای
کرد و گفت: نوشین جان همیشه اول اقا باید غذا خوردن و شروع کنن
بعد ماها.
چه مضخرف!
اینا انگار تو عهد بوق زندگی میکنن که این همه سخت میگیرن.
خیلی ریلکس یه تیکه از مرغو خوردم و گفتم: خب من که نمیدونستم.
یکی باید بهم میگفت که نگفت(منظورم پرهام بود). دفعه دیگه حواسم
و جمع میکنم.
دیگه تا تموم شدن نهار حرفی زده نشد.
بعد نهار به اتاقم رفتم.
خب خب خب. اول باید برم یه چرخ تو این ویلا بزنم تا با همه چیش
اشنا شم.اول سالن پایینو از نظر گذروندم.
بعدش سالن غذاخوری و در اخر طبقه اولو سالن بالا.
توی سالن پایین و بالا مجموعا 7تا دوربین داشت که البته خیلی دقت
میخواد تا بتونی ببینیشون.
romangram.com | @romangram_com