رمان درگیرت شدم

#درگیرت_شدم_پارت_52

_عمو میگم شما چندساله اینجا کار میکنی؟
_ 30سال.
_اوه پس از قدیمیای اینجایی.
زن منی چیزی نداری؟
یه اه کشیدو گفت: داشتم.
منم ناراحت وار گفتم: متاسفم.
چیزی نگفت که خودم ادامه دادم: از این هومن خانو بقیه چی میدونی؟!همینجور که مرغارو هم میزد گفت: الان مثلا داری ازم حرف
میکشی؟!
_عه نه بابا فقط برای کنجکاوی پرسیدم.
_فضولی موقوف بچه.
اقا این چی میگههههه؟؟؟
من با 25سال سن که سن خره پیرو دارم بچمممم؟؟؟
اصلا این کجاش مهربونه شبیه بوفالوی اخموهه:/
بعد از اینکه غذا اماده شد زودتر از همه رفتم سر میز.
همه چیو چیده بودن اما هنوز هیچکدومشون نیومده بودن.
اینا چرا درک نمیکنن من گشنمهههه.
بعد چند دقیقه که برای من چند قرن بود بالاخره تشریف نحسشونو
اوردند.

romangram.com | @romangram_com