#درگیرت_شدم_پارت_50

با قدم های اهسته از راهرو داشتم رد میشدم که از تو یه اتاقی صدای
خنده اومد. به اتاقه نزدیک شدم و گوشمو چسبوندم به در.
صدای یه دختر که میخندید و میگفت: عه سهراب نکن عر عر
عر(صدای خندش.)یه پسره هم که سهراب بود با ته خنده ای که تو صداش معلوم بود
گفت: اینکارو نکنم چیو بکنم؟!
دستمو مشت کردمو گذاشتم جلوی دهنم. زیر لب گفتم: نچ نچ نچ خجالتم
نمیکشن هی بکن بکن نکن نکن میکنن.
با صدای پرهام سریع به عقب برگشتم: کی کیو میکنه؟
هول شدم و گفتم: من تورو.
دیگه چشمای پرهام که هیچ چشمای خودمم از این حرفم اندازه قابلمه
شد.
بدتر اضطراب گرفتم، الکی خندیدم و زدم رو شونشو گفتم: چقدر من
بانمکم خب معلومه دیگه تو سهرابو.
اومدم گندمو جمع کنم بدتر ریدم:|
پرهامم انگار که داره به یه عقب مونده نگاه میکنه به من زل زد.
برای اینکه بیشتر جلوش ضایع نشم سریع از پله ها پایین رفتم.امروز پرهام چهار بار به گاگول بودن من پیدا برد. اون از صبح که
ویندوزم بالا نیومده بودو نشناختمش، اون از سرو وضعم، اونم از تو
اتاقش که مثل انگولایی ها عربده کشیدمو اشهدمو خوندم، اینم از الان

romangram.com | @romangram_com