#درگیرت_شدم_پارت_48
عجب رسمیههههههه، رسم زمونهههههه.
ابروهامو دادم بالا و دستمو به حالت کجاست گرفتم و بلندتر از قبل
ادامه دادم: کجاست اون کوچههههههه، چیشد اون خونهههههههه.
یهو ساکت شدم و به پرهام که سعی داشت به چسخل بازیام نخنده نگاه
کردم. خب خداروشکر خبری از اون خشم اژدها نبود.
_تموم شد؟
یه لبخند گله گشاد زدم و گفتم: با اجازت اره.
فکر کنم برای اینکه خندشو نبینم رفت سمت میزش و گفت: برو. فقط
حرفایی که زدمو یادت نره.
خب بخند عزیز من. خنده که جرم نیست منو ببین همیشه میخندم، خب
البته من نمیخندم شیهه میکشم:/
بدون هیچ حرفی از اتاق اومدم بیرون.از اونجا یه راست پیش مجید که یکی از نگهبانا بود رفتم و بهش گفتم
که اتاقمو نشون بده.
باهم به داخل ویلا رفتیم.
دیدن ویلا همانا و مبهوت شدن منم همانا.
از این همه زیبایی زبونم بند اومد.
وسط سالن یه مجسمه یه ادم که از نقره ساخته شده بود گذاشته بودن که
زیبایی ویلارو بیشتر میکرد.
romangram.com | @romangram_com