#درگیرت_شدم_پارت_4

تنها بزاره بره خدایی نکرده زبونش لال اتفاقی برام بیفته؟! یکم احساس
مسئولیت نداره خیر سرش سه سال ازم بزرگتره، حالا خوبه خیر سرم
سروان مملکتم اینجوری برا تنها موندن تو خونه جلزو ولز میزنم.
اصلا بیخیال برم به کارام برسم.
از بهزیستی که بیرون اومدم احساس خیلی خوبی داشتم. همیشه وقتی
میومدم پیش این بچه ها روحم تازه میشد. الان فقط مونده برم پیش بابا.دستی به سنگ قبرش کشیدم و گفتم:خوبی بابا؟، جات خوبه؟ الان 2
ساله نیستی ها. دلمون خیلی برات تنگ شده ها.
بابایی باز دوباره مثل همیشه این مهناز بهم گیر داد، یکی نیست بهش
بگه اخه تو که خودت اخلاقت ایراد داره چرا به منه مظلوم گیر
میدی؟! مگه نه بابا؟
راستی مامان هم باز رفته خونه شریفه. انقد بدم میاد از اون حسود
خانوم که حد نداره. زنه 200سالشه بعد هی فیسو افاده میادو غشو
ضعف میره. اه اه اه.
انقدر حرف زدم و حرف زدم و حرف زدم که وقتی دقت کردم دیدم
ساعت نزدیکه هفته.
از جام بلند شدم و گفتم :خب دیگه حمیدخان الان فک کنم 1ساعته
پیشتم. از طرف من به جبرئیلو عزرائیلو اسرافیل سلام برسون.
درو باز کردم و رفتم تو.

romangram.com | @romangram_com