#درگیرت_شدم_پارت_3
_عرضم به درزت عه ببخشید به حضورت که امروز یه چند جا کار
دارم واسه همین سرهنگ نادری برام مرخصی رد کرده.البته با هزار
جور بدبختی راضیش کردم تا بهم مرخصی بده. تو چرا این وقت ظهر
خونه ای؟
_والا منم امر...
تا اومد ادامه حرفشو بزنه تلفنش زنگ خورد.
_الو سلام خانوم مرادی چیزی شده؟
(خب حداقل با اون بدبخت یه حال احوال میکردی)
_چی باشه الان میام.بعد زرتی گوشیو قطع کرد. خب بابا یه خدافظی میکردی به جاییت
برنمیخورد.
_مهنا یکی از مریضا خونریزی داخلی کرده دکتر محمدی هم نیستش
مجبورم من به جاش برم.
لبخند مکش مرگی زدم و گفتم: باشه میتونی بری ش ِرت کم.
چون عجله داشت با چشماش برام خطو نشون کشید و سریع رفت.
هوففف، من اخرش نفهمیدم دکتر قلب و عروق چه ربطی به خونریزی
داخلی داره که الان مهناز به جای اون یاروعه رفته. خب مگه خودش
کارو زندگی نداره که به جای دیگران میره اصلا چه دلیلی داره که
اینکارو کنه، عه عه عه خجالتم نمیکشه با خودش نمیگه منو تو خونه
romangram.com | @romangram_com