#درگیرت_شدم_پارت_25

روم نشسته؟!
بردیا خونسرد بهم نگاه میکرد.
_اره، و هنوز دلیلشو نمیدونم. بگذریم، چهار روز دیگه راس ساعت 7
صبح اینجا باش. تمام مدارک جعلی که واست درست میکنیمو
اطلاعات کاملو صادقی بهت میده.
خیره به بردیا به سرهنگ گفتم: چشم. فقط اینکه من یه حرف
خصوصی ای با سرگرد دارم میشه چند لحظه بریم بیرون؟
_نمیخواد برید، من خودم با سرهنگ کیمیایی کار دارم واسه همین من
میرم بیرون.
وقتی نادری خان رفت تو چشمای بردیا خیره شدم.
بردیا هم بهم زل زدو گفت: چیه تو هپروتی؟!_نه، دارم به مردمک چشمات نگاه میکنم. چون میگن اگه یه نفر یکیو
دوست داشته باشه وقتی نگاهش میکنه مردمک چشمش بزرگ میشه
اما اگر از کسی نفرت داشته باشه مردمک چشمش کوچیک میشه. حالا
میخوام بدونم اگر منو دوست داری که معلومه چرا گذاشتی من جای تو
برم اگه هم که بدت میاد که البته بعیده کسی از من دوست داشتنی بدش
بیاد چرا اینکارو کردی!
_این حجم از اعتماد به نفستو
گیگی چند میخری خدایی؟!!

romangram.com | @romangram_com