#درگیرت_شدم_پارت_21

اونورتر بود اشاره کرد) ولی دیدم لیاقت نداری اون از تو خونه که
زدی داغونم کردی الانم که دیگه هیچی
بدون توجه به ِزرایی که زد گفتم: از من به تو نصیحت، گوه که
میخوری با نون بخور سیر شی.
بعد یه لبخند زدم که همه جاشو سوزوندو قبل از اینکه چیزی بخواد
بگه سریع دویدمو رفتم.به خونه که رسیدم اروم کلیدو انداختم تو درو رفتم تو.
دیدم مامانمو مهناز رو پله های حیاط نشستن. تا منو دیدن سریع اومدن
سمتم. مامانم بغلم کردو گفت: ذلیل مرده کجا موندی تو خبرت؟! چرا
گوشیتو جواب نمیدی؟
(نه به این بغل کردنش نه به این حرف زدنش)
مهنازم خودشو مثل گاوی وفادار انداخت وسط: مامان راست میگه کجا
موندی تو؟! نباید گوشیتو جواب بدی ببینیم زنده ای یا مرده؟
(من الان یقین پیدا کردم که منو از تو جوب پیدا کردن)
مامان بالاخره از چلوندن من دست کشیدو با مهناز طلبکار بهم نگاه
کردند.
_مگه ساعت چنده؟!
هردو باهم گفتند : 12
اوپس برگام. حالا خوب شد قبل از اینکه بیام خونه رفتم تو دستشوییه

romangram.com | @romangram_com