#درگیرت_شدم_پارت_184
بودم.
چون اینجا ارامش بهم میداد اما الان........
به چشمام زل زدو گفت: منبع ارامشم تویی.
مثل خر تیتاب دیده ذوق کردمو گفتم: از ِکی تاحالا تو این چیزارو یاد
گرفتی کلک؟!
_بلد بودم ولی به موقعش به کار بردمو میبرم.دیگه چیزی نگفتمو هردومون توی سکوت از اینجا و کنار هم بودن
لذت بردیم.
نیم ساعت بعد که مثل چشم به هم زدن گذشت، پرهام بلند شدو گفت:
من برم از پایین یه چیزی برای خوردن بگیرم.
_باشه برو.
بعد از اینکه پرهام رفت، به تهرانی که زیر پام بود نگاه کردم.
یه لحظه به این فکر کردم که من کارم خیلی اشتباهه.
من الان فقط تمرکزم باید روی ماموریتم باشه نه پرهامو چیزه دیگه
ای.
من الان فقط باید مدرک جمع کنمو به فکر انتقام خون پدرامو مادر
پدره پرهام باشم.
ولی خب منو پرهام تا الانم خیلی خوب پیش رفتیمو تقریبا با یه ذره
مدرک دیگه اعدامشون حتمیه.سرمو بین دستام گرفتمو به اینده نه چندان دور فکر کردم.
romangram.com | @romangram_com