#درگیرت_شدم_پارت_18
_هوی عقب مونده خودتیو عمت.
یه لحظه فقط یه لحظه حواسم پرت شد، که یهو شالمو کلا از سرم
دراورد.
اول با تعجب بعد با یه پوزخند گفت: هه میدونستم تویی. انقدر بچه ای
که میای منو تعقیب میکنی بعد با تفنگ اسباب بازی تهدیدم میکنی؟!
من چی بگم به تو اخه!
منم سریع شالمو از دستش کشیدم و سرم کردم و گفتم: عه تویی! من
داشتم از اینجا رد میشدم دیدم در این خونه بازه(چقدرم باز بود) بعد یه
درازه زشته امپولی اینجا وایساده داره با تلفنش زر زر میکنه منم با
خودم گفتم یه ذره اذیتش کنم همین. به مرگه عمه سکینم دروغ
نمیگم.(من اصلا عمه ندارم)
_باشه باشه تو راست میگی فقط دست از سرم بردارو برو.
_ ِد َن ِد دیگه هنوز کارم تموم نشده. میزاری من به جای تو برم یا نه؟
ابروهاشو به معنایه نه بالا انداخت.دیگه داره اعصابمو خورد میکنه. نمیشه یه روز کسی نرینه تو این
اعصابه من.
اخمامو تو هم کشیدم و با جیغ گفتم: به درک اسفل السافلین به جهنم برو
بمیر دیگه نمیخوام ریخته نحستو ببینم ایکبیریه یاراغان گرفته.
مطمئنم الان چشمای قهوه ایه روشنم از عصبانیت گرد شده.
romangram.com | @romangram_com