#درگیرت_شدم_پارت_177

زل زد توی چشمامو گفت: یه روزی مربوط میشه.
یه لحظه از حرفش ترسیدم اما به روی خودم نیاوردمو گفتم: ارزو بر
جوانان نیست سهراب خان.
بعد قبل از اینکه پرهام بیاد سمتمون به سمت نگهبانی که کنار در بود
رفتم.
سهراب که گند زد توی حال خوبم، حالا یه ذره این بدبختو جای
سهراب اذیت کنم تا دلم خنک شه.رفتم سمتشو گفتم: سلام خوبی؟
صاف وایساده بودو به روبه رو خیره شده بود.
توی همون حالت گفت: خوبم.
_منم خوبم مرسی.
دیدم هیچی نمیگه که ادامه دادم: اسمت مجید بود اره؟
_اره.
_همیشه انقدر کوتاه جواب میدی؟
_اره.
بازم کم نیاوردمو گفتم: چندسالته؟
42_
_اهان. زنو بچه داری؟_نه.
این چه اسکلیه که به همه سوالام جواب میده:/

romangram.com | @romangram_com