#درگیرت_شدم_پارت_175

هنوز که هنوزه باورم نمیشد پرهامم منو دوست داره.
_خب من منتظرم بگی خانوم خانوما.
توی همون حالت با صدای خفه ای گفتم: چیو باید بگم؟
_همون چیزی که میخوام بشنوم.
_من........ من
منو از خودش جدا کرد.دستمو گرفتو با نگرانی گفت: تو چی مهنا بگو.
_من....... دوست ندارم.
دستش که دستمو گرفته بود یخ شدو با چشمایی که از اشک حلقه زده
بودن بهم خیره شد.
از این حالش حال منم بد شد.
برای همین سریع ادامه دادم: من دوست ندارم چون دیوونتم....
دیوونهی تویی که واسم به بقیه فرق داری، تویی که همه جا هوامو
داری، تویی که نگاهت مستم میکنه، تویی که مهربونیات فقط باید مال
من باشه.......... مرد من.
تموم شدن حرف من مصادف شد با قهقهه زدنه پرهام.
با یه حرکت ناگهانی منو بغل کردو چرخوند.
با خوشحالی قهقهه میزدو منم میخندیدمو جیغ میکشیدم.
چون پشت ویلا بودیم برای همین کسی حواسش به ما نبودو صدامون

romangram.com | @romangram_com