#درگیرت_شدم_پارت_171

شمرده شمرده گفت: بهت....... میگم....... چی....... گفت؟؟؟
اعصابم خورد بودو اینم بد داشت رژه میرفت رو مغزم.
زدم به سیم اخرو با داد گفتم: هرچی گفت. به تو چه ربطی داره؟؟؟؟؟
ننمی بابامی داداشمی چیکارمی؟؟؟؟؟ اصلا چرا انقدر رو من حساسی
هان بگو دیگه؟؟؟؟؟
عصبی دست توی موهاش کشیدو گفت: نمیدونم لعنتی بس کن خواهشا،
بس کنننننن.
بس کن اخرشو یه جورایی با داد گفت.
فکر کنم زیاده روی کرده بودم.سریع از کنارش رد شدمو به اتاقم رفتم.
یعنی الان من پرهاممو ناراحت کردم؟!
هه! پرهامم! چه سریع میم مالکیت بهش میچسبونم.
یه حسم بهم میگه اونم منو دوست داره اما یه حسه دیگم بهم میگه که
توهم نزنم اون منو فقط به چشم یه دوست میبینه.
از فکر اینکه پرهام منو دوست نداره قلبم مچاله شد.
اصلا بیخود کرده که دوست نداره، خودم میرم به زور میگیرمش.
صدای دعوای سهرابو نازلی دوباره اومد.
نمیدونم درده این دوتا چیه که یه روز نمیتونن خوب باهم رفتار کنن!
دره اتاق زده شدو پرهام اومد تو.

romangram.com | @romangram_com