#درگیرت_شدم_پارت_170
بعد دستشو به سمتم دراز کرد.
پرهام سفت دستمو گرفته بودو با چشماش بهم میگفت که دست ندم.
ولی من در هرحال باهاش دست نمیدادم.با اخم زیر لب سلام دادم.
اونم چون ناجور ضایع شد دستشو اروم جمع کردو هیچی نگفت.
بعده اینکه هومن اومد، اردشیری گفت: از اون روز شاهین انقدر حالش
بد شده که میره توی اتاق پدرام به عکسش زل میزنه. میگن روزی
چندساعته تمام به عکسش خیره میشه و هیچی نمیگه.
واقعا تحسینتون میکنم جناب شیری. ضربه ی خوبی به شاهین زدید.
با هر حرف اردشیری اخمام بیشتر توی هم میرفت.
ای کاش میشد همشونو یه جا اتیش بزنم.
نفس عمیقی کشیدمو سعی کردم دیگه به حرفای مسخرشون گوش نکنم.
بعده اینکه با حرفاشون منو عذاب دادند بالاخره رفتند.
فقط قبل از رفتنشون اون یارو اروم کنار گوشم گفت: به امید دیدار
لیدیه چموش.
با خودم گفتم: بری که برنگردی جناب نچسب.ولی به جاش هیچی نگفتم.
اونم دیگه چیزی نگفتو تشریف نحسشونو بردند.
پرهام عصبانی گفت: چی بهت گفت اون مرتیکه ی خر؟؟؟؟
_چیز مهمی نگفت.
romangram.com | @romangram_com